شعرناب

سوز


ازراه رسید
تمام درها بسته شد
چادرم افتاد
ازسر!
تیغش می برید
سوز استخوان هایم را برداشت
داشت می گذشت اما
پاسوزشد،نشد
آتشی روشن شد
با روی سیاه ذغال انباری دل!
شدشریک آغوشم
همبسترم شد:
سرما


0