شعرناب

گند زدیم به تمدن


انسانِ نخستین نبودیم. عقلمان می رسید. با قیافه های اتو کشیده می گفتیم متمدنیم. لیوان های شراب یا بقول خودمان، گیلاس های شراب، منع شده بود. بوی اسکناس، سرمان را حسابی گرم کرده بود، انگار آفتاب خورده باشد. میزگرد شروع شد و ما باید قانون زندگی بشر را وضع می کردیم. تا ته حلقمان می نوشیدیم که سرمان گیج می رفت. و میز دور سرمان می چرخید. و آنقدر می چرخید که استفراق راه چاره می شد. آن روز گند زدیم به بندها و ماده ها را تبصره تبصره کردیم. حالا این حاصل آن روز ماست. تمدنی گندیده که هر کداممان گله داریم چرا بشر دیگر دلش برای دلی تنگ نمی شود و اگر هم تنگ می شود، چرا در خود فرو می رود و به دلی سر نمی زند.
ما پشت میزهایمان، به تمدن گند زدیم


0