شعرناب

خدای من


سوار تاکسی که شدم پیرمردی جاافتاده و مسن که محاسنی سفید وبلند داشت توجهم را جلب کرد .چهره ای نورانی داشت وآرامش خاص ونگاهی گیرا داشت ..مرتب وزیر لب با تسبیحی که در دست داشت ذکر میکرد..هر از چند گاهی آرام میگفت :خدای من شکرت..
راننده که مردی هیکلی با سبیل های کلفت بود واحوال پیرمرد را از آینه زیر نظر داشت در حالیکه رانندگی میکرد با حالتی کنایه آمیز گفت: حاجی چیه همش میگی خدای من ..خدای من ..مگه خدا فقط خدای شماست..مگه خدای شخصی تو که میگی خدای من ..
پیرمرد نگاه آرامی به راننده کرد وبا مهربانی خاصی این جمله را بر زبان آورد:
چنام لطفش شامل هرکس است ...
که هرکه گوید او خدای من است ..
جمله را که تمام کرد اشک از چشمان راننده سرازیر شد ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


0