شعرناب

سایه

در این تولد چه غم روزی بود گذشت و رفت بزرگ مردی سوال همهمه چگونه عزیزی این چنین زود برود ونوزادی دگر در همان واقعه دنیا بیاید خاله گفت حکمت در این بوده دل مشقولی بر غم کاستی دهد مهمان ها میگفتن بهتر است اسم نوزاد پسر یاشار باشد از قهر گرفته من نکاست فراموشی روز تلخ واقعه خون به دل کرده وبرادرم انتظار نداشت مرابهم ریخته بیند گفت بزار روحش در ارامش برود دیار دیگر گفتم تو بعد از میفهمی دوری از پدر چه سخت و دلگیر است مادر در حالیست که گویا مرده نفس دارد رنگ در تنش نمانده ظهر خاکسپاری تمام شد و مراسم بعدی بیاید خانه خلوت سکوت بغض ها در گلو سنگین میشود دوباره اغز کرد چون تلخ وشیرین بالا و پایین زندگی همین مادر بزرگ تکرار می کرد داشته ها را فرصت و شکر گذار نعمت ها باشید عزیزانم گذشت از چندی رفته غمی دگر امد بیماری مادر دچار افسردگی وبی خابی بی قرار وسرگردان باورش نبود دگر همسرش کنارش نیس ولی نوزاد برادرم برایش حال و روانش بهتر بود در کنارش تصمیم برادرم بر این شد بیاید و پیش مادر در طبقه بالا نشیند تا مادر احساس تنهای نکند وچند تا از همسایه ها هر روز دور او میامدن دیدار خدا یا شکرت گذر شد ودگر پایان****سایه ساز همیشه پدر***


0