شعرناب

معرفی شاعرانی که هنوز در میان مایند

محمدعلی بهمنی (زادهٔ ۲۷ فروردین ۱۳۲۱) شاعر و غزل‌سرای ایرانی است.
این شاعر گرانقدر در ردیف غزلسرایان جای دارد و اشعار زیبای او را خوانندگانی چون حبیب محبیان
همایون شجریان و بسیاری دیگر خوانده اند و همچنین در تیتراژ های پایانی سریال‌های تلویزیونی نیز
اشعار ایشان خوانده شده است در زیر اشعاری معروف از ایشان را برای عزیزان می‌آوریم.
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست
رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست
هنوز هم زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
هوای عشق رسیده است تا حوالی من
اگر دوباره ببارد به خشک سالی من
مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه ی سفالی من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالی من
مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟نه! خوشا بر من مثالی من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه ی این شهرک خیالی من
اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جای خالی من
هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالی من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالی من
گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زود‌تر از واقعه گویم گله‌ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را
پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را
یک بار هم‌ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام
دلگیرِ آسمانم و آزرده‌ی زمین
امشب برای هرچه و هر کار خسته‌ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
وایا … کزین حصار دل آزار خسته‌ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی‌شکیبم و بی یار خسته‌ام
با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام
به مهر بخوانید


0