طبقه ی زیر همکفآه ای اسفندیار مغموم* از چه سخن بگویم بگم از کله ی سحر تا بوق سگ مثل خر عصاری سگ دو میزنم واسه ی چندرغاز بخور و بمیر بگم دستم خیلی وقته به دهنم که هیچی فحش خورم زیاده عرق می ریزم سگی که نه عرق شرم شرم نگاه های زن و بچه ام به دستای خالی تر از خالیم مزه اشم بوی سفره ی همسایه و سیلیی که دیگه صورتمون با این چیزا سرخ نمیشه دست از پا درازتر دست می شورم از چرکو کثافت وقته استراحته بوی کُشنده ی برنج و شکم های معترض بماند قرصشم به سختی گیر آوردم فیروزه سمیعی به مناسبت مناسبتی که هیچ وقت مناسب نبوده است برای کار+گر یعنی کارگر مخفف و هم خانواده طبقه ی زیر همکف
|