شعرناب

طبقه ی زیر همکف

آه
ای اسفندیار مغموم*
از چه سخن بگویم
بگم از کله ی سحر تا بوق سگ
مثل خر عصاری
سگ دو میزنم
واسه ی چندرغاز بخور و بمیر
بگم دستم خیلی وقته به دهنم که هیچی
فحش خورم زیاده
عرق می ریزم
سگی که نه
عرق شرم
شرم نگاه های زن و بچه ام به دستای خالی تر از خالیم
مزه اشم
بوی سفره ی همسایه و
سیلیی که دیگه صورتمون با این چیزا سرخ نمیشه
دست از پا درازتر
دست می شورم از چرکو کثافت
وقته استراحته
بوی کُشنده ی برنج و شکم های معترض
بماند قرصشم به سختی گیر آوردم
فیروزه سمیعی
به مناسبت مناسبتی که هیچ وقت مناسب نبوده است برای کار+گر یعنی کارگر
مخفف و هم خانواده طبقه ی زیر همکف


0