شعرناب

گمشده

«گمشده
آپارتمانم
خانم میانسالی زندگی می کرد،
که با صدای بلند با پسرش حرف می زد
حدس میزدم کر باشه،
تکیه کلامش پسر عزیزم و پسر قشنگم بود
برام خوشایند بود و به نوعی از این همه مهربانی مادر و پسر که همسایه ام بودند،
حس زندگی می کردم .
اما روزی بر خلاف همیشه؛
با صدای شیون و ناله ای نا خودآگاه ترسیدم
خانم همسایه داد میزد پسرم ...
پسر قشنگم کجا رفتی ؟!
بدون تو چی کار کنم و هق هق گریه ای که لحظه ای قطع نمی شد.
از صدای پاش متوجه شدم از پله داره می ره طرف پارکینگ ؛ از چشمی در نگاه کردم ،
در آپارتمانش باز بود؛
بدون اجازه وارد آپارتمان شدم ؛ خیلی عجیب بود با این همه عشق و علاقه هیچ عکسی از پسرش در خانه نبود و حتی لباس و اثری از پسرش دیده نمی شد .
حتما قهر کرده و همه ی وسایلشو با خودش برده ولی چرا مادر به این مهربانی ؟!
سرم پر از علامت سوال بود که از آپارتمان خارج شدم و با خانم همسایه که زار و نالان بود روبرو شدم.
گفت : پسر قشنگمو ندیدی ؟ خدای من تو این سوز سرما کجا گذاشته رفته و شروع کرد به گریه کردن
پرسیدم : پسرتون چندسالشه ؟!
با هق هق گفت سه سالش
تعجب کردم!!
پسر سه ساله چه جوری از آپارتمان خارج شده
گیج شدم ،
با صدای بلند گفتم همه جا رو گشتین بچه ها معمولا تو کمد و یا حمام پنهان میشن
جواب داد : آره گشتم حتی زیر ماشین تو پارکینگ ؛
تعجب کردم !سعی کردم آرومش کنم ؛
و با التماس ازم خواست پیداش کنم .
خیلی نگران پسر سه ساله بودم طفلکی چه بلایی سرش اومده در همین حال بودم که ناگهان
صدای میومیو گربه ای از آسانسور شنیده شد.
چشمان زن از خوشحالی برق زد و داد زد پسرم
پسر قشنگم ....
فیروزه‌سمیعی


0