شعرناب

نفس وذهن درانسان

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد.....سعدی
آیاهنوز خیال نیستکه غالب بر آدمی ست و انسان از خود موجودی رویایی و خیالی می سازد ، وعشق برایش منزلی خیالی و حقیقت نیز برایش مقصدی خیالی و پنداری است ؟.. کشف حقیقت خود برای هرکسی ، رسیدن وی به سرمنزل عشق و ادراک عمیق حقیقت برای اوست که هنوز غالب مردم به آن نرسیده اند . ومی توانیم بگوییم ؛ ما می توانیم ورود به دنیایی را در خود تجربه کنیمکه این دنیای واقعی ما در کنار آن ، گذری جز درسایه ی وهم و خیال نیست . حقیقت انسان ، آزادی اوست . وانسانی که آراد نباشد در اسارت است و در خود از نقطه ای کور دفاع می کند که همان نقطه ، انگیزه وعلت اسارت وی است. اماانسانِ آزاد اسیرِ جبرِ دفاع وحمایت از _خود_ نیست . ودراین آزادی ، فی نفسه آدمی موجودی آزاد و آرام وبی دغدغه است . آدمی وقتی به سوی کسب ودفاع از آزادی اجتماعی می رود جبرآ نقطه ای کور در اوست که محرک وانگبزه ی کسب ودفاع از آزادی برای او ست .که می بینیم انسان بااین آزادی و کسب ودفاع از آن ، لاجرم موجودی آزاد نیست .بلکه دراسارت انگیزه ای کوردرخود است . هرکسی بارهایی ازاسارت خویشتن است که طعم آزادی واقعی را می چشد و آن را تجربه و لمس می کند .
اماچرا آدمی از تجربه ی این آزادی باز می ماند وبه سهولت نمی تواند این حق مسلم هستی را در خود به دست بیاورد ؟.... ابتدا باید قدری به ماهیت ذهن در خویشتن نگاه کرد .ما ذهن و حافظه را در خود یکی می بینیم . اما بد نیست به تعاریف زیر نیز توجه کنیم :
ذهن(بهعربی:عقل)، مجموعه ای از توانایی‌های فکری است که شاملهوشیاری،تصورات،ادراک،تفکر،قضاوت،زبانوحافظهمی‌شود و معمولاً آن را وجود توانایی هوشیار بودن واندیشهتعریف می‌کنند. ذهن دربرگیرنده قدرتتصور،تشخیصو قدردانی است و مسئولیت پردازشاحساساتو عواطف را برعهده دارد که منجر به عملکرد و نوعرفتارافراد می‌شود.
از دیرباز بررسی اجزا تشکیل دهنده ذهن و خصوصیات انحصاری آن درفلسفه،مذهب،روانشناسیوعلوم ادراکیمرسوم بوده‌است.
یکی از سوالات بارز در این زمینه در ارتباط با طبیعت مسئله ذهن و جسم می‌باشد که به بررسی ارتباط ذهن با جسم (مغز) می‌پردازد. دیدگاه‌های قدیمی تر از قبیلدوالیزم(اعتقاد به دوگانگی) وایده‌آلیزم(آرمانگرایی)، ذهن را غیر جسمانی می‌دانند. نظرات جدید اغلب برفیزیکالیزم(اصالت فیزیک) و فانکشنالیزم (کاربرد گرایی) متمرکزند که باور دارند ذهن همانند مغز در برابر پدیده‌های فیزیکی از قبیل فعالیتهای عصبی تقلیل پذیر است. اگرچه دوالیزم و ایده‌آلیزم هنوز هم حامیان بسیاری دارند. سؤال دیگر در این زمینه این است که کدامیک از موجودات قابل داشتن ذهن هستند؟ (کتاب دانشمند جدید هشت سپتامبر ۲۰۱۸ صفحه ده). به عنوان مثال، آیا ذهن منحصر به انسانهاست و برخی یا همه حیوانها؟ تمام موجودات زنده؟ آیا تمام آنها ذهنی با خصوصیات دقیق و قابل توصیف دارند؟ یا داشتن ذهن مختص به بعضی ماشینهای ساخته دست بشر است؟
طبیعت ذهن هرچه که باشد، توافق عموم بر این است که ذهن موجودات را قادر می‌سازد تا به آگاهی درونی برسند به خصوص در محیط پیرامونشان برای دریافت و پاسخ به محرکهای عامل و برخوداری از هشیاری که شامل تفکر و احساسات می‌شود.
در سنتهای مذهبی و فرهنگی متفاوت، درک مفهوم ذهن گوناگون است. برخی داشتن ذهن را منحصر به انسانها می‌دانند در حالیکه برخی دیگر (مثل انیمیزم و پانپسیخیزم) داشتن ذهن را به موجودات غیر زنده، حیوانها و خدایان نسبت می‌دهند. یک سری از مکاتب قبلی ذهن را (که بعضاً به جای آن از کلمات روح و جان استفاده می‌کردند) با نظریه‌های زندگی بعد از مرگ یا فلسفه انتظام گیتی ربط می‌دادند. به عنوان مثال در اصول زرتشت، بودا، افلاطون، ارسطو، یونان باستان، هند و بعدها اسلام و فیلسوفان قرون وسطی در اروپا و فیلسوفهای ذهنی مهم اعم از افلاطون، پاتانیالی، دکارت، لیبنیز، لوک، بکرلی، هام، کنت، هگل، شوپنهاگ، سرل،دنت، فودور، ناگل و چالمرز. روانشناسانی از قبیل فروید و جیمز و دانشمندان کامپیوتری از قبیل ترنینگ و پوتنام نظریات نافذی دربارهٔ طبیعت ذهن ارایه داده‌اند. امکان اذهان درموجودات غیر زنده درمقوله هوش مصنوعی مورد بررسی قرار می‌گیرد؛که در ارتباط با فیزیولوژی دستگاه عصبی و نظریه اطلاعاتی کار می‌کند تا به راهی دست یابد تا ماشینهای غیر زنده بتوانند اطلاعات را به نوعی مشابه ویا متفاوت با پدیده ذهنی بشر پردازش کنند .
ذهن به صورت سیالی از خود آگاهی نیز به تصویر کشیده شده، جایی که ادراک حواس و پدیده فکری همواره در حال تغییر هستند. خواص تشکیل دهنده ذهن مورد بحث قراردارند. بعضی از روانشناسان ادعا می‌کنند که فقط عملکردهای فکری «برتر» علی‌الخصوص منطق و حافظه، ذهن را تشکیل می‌دهند. از این نظر احساساتی نظیر عشق، تنفر، ترس و لذت در طبیعت درونی و ابتدایی ترند و به همین دلیل می‌بایست متفاوت از ذهن در نظر گرفته شوند.
تقسیم بندی‌های ذهن چیست ؟
ذهن انسان از سه قسمت تشکیل ‌شده‌است، این تقسیم‌بندی از نگاه‌های عصب‌شناس و روانکاوی به اسمزیگموندفرویدبه وجود آمده است. فروید معتقد بود که ذهن انسان از سه قسمت منطقی و مفهومی به اسم ضمیر خودآگاه، ضمیر نیمه خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه به وجود آمده است که هرکدام از این قسمت‌ها در ذهن عملکردها و فرایندهای متفاوتی را به خود اختصاص می‌دهند. در بالاترین قسمت ضمیر خودآگاه ما وجود دارد که وظیفه تحلیل اطلاعات و ورودی‌های ذهن را بر عهده دارد و همیشه با منطقی که دارد به دنبال استدلال موضوعات می‌باشد.
در قسمت میانی ضمیر نیمه خودآگاه وجود دارد که این ضمیر جزئی از ضمیر ناخودآگاه در نظر گرفته می‌شود و وقتی ما صحبت از ضمیر ناخودآگاه می‌کنیم منظورمان مجموعه‌ای از ضمیر نیمه خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه می‌باشد و ناخودآگاه به‌عنوان مهم‌ترین قسمت و شاخص در ذهن انسان می‌باشد که وظیفه عملکردها و فعالیت‌های اصلی و حیاتی ما را بر عهده دارد؛ این عملکردها شامل تنظیم فشارخون یا تنفس ما می‌باشد. همه مکانیزم‌هایی که مرتبط با بقا و حیات ما در این جهان هستند تماماً تحت اختیار ناخودآگاه می‌باشند به همین دلیل است که ضمیر ناخودآگاه جایگاهی بسیار عظیم با منابعی بسیار بی‌نهایت می‌باشد.
ما برای ایجاد تغییرات اساسی و تغییراتی که بتوانند در زندگی ما پایداری و ثبات کافی را داشته باشند باید به سراغ شناخت ساختارهای ضمیر ناخودآگاه برویم چراکه این تغییرات باید در فرایندهای ناخودآگاه ایجاد شوند. برای دسترسی به ناخودآگاه باید زبان مخصوص آن را بدانیم تا بتوانیم به نحوه مؤثری با آن ارتباط برقرار کنیم و تغییراتی که خواستار آن هستیم را در آنجا ایجاد کنیم و یا اهدافی که طراحی می‌کنیم را در هسته ناخودآگاه قرار دهیم که ما در ان ال پی برای انجام این فرایندها ابزارها و تکنیک‌های مشخصی را داریم که با ناخودآگاه ارتباط برقرار می‌کنیم و تغییرات دلخواه را در آن ایجاد می‌نماییم.
اجزای سازنده ذهن چیست ؟
ذهن ما مجموعه‌ای از ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه می‌باشد. حالا سؤال اساسی که ایجاد می‌شود این هست که ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه از چه اجزایی تشکیل‌شده‌اند. در ابتدا باید بدانیم که تمام محتویات و اجزایی که ساختار ذهن انسان را شکل می‌دهند از حواس پنج‌گانه ما وارد می‌شوند. ما از طریق حواس پنج‌گانه که شامل دیدن، حس کردن، بوییدن و چشیدن می‌شود دنیا و جهان اطراف خودمان را درک می‌کنیم و به آن رنگ و بو می‌دهیم. برای شناخت بیشتر عملکردها و وظایف ناخودآگاه پیشنهاد می‌کنیم مقالهضمیر ناخودآگاه چیسترا نیز مطالعه کنید.
پس حواس ما پنج کانال ورودی شکل‌دهنده اطلاعات و محتویات ذهن می‌باشند. این محتویات که سوژه‌های ذهنی نام دارند عناصر اصلی تشکیل‌دهنده ساختار ذهن تمامی انسان‌های جهان می‌باشند و زمانی که ما از ذهنیت صحبت می‌کنیم منظورمان همان سوژه‌هایی است که بر اساس حواس پنج‌گانه خود آن‌ها را دریافت کرده‌ایم و تغییر در ذهن همان تغییر در ساختار سوژه‌های آن می‌باشد.
سرمنشأ تغییرات اساسی در ذهن انسان زمانی شروع می‌شود که ما تصمیم می‌گیریم جهان درون خود که متشکل از سوژه‌های بسیاری است را تغییر دهیم چراکه ما در ان ال پی معتقدیم که دنیای بیرونی و واقعیت‌هایی که ما آن‌ها را در هرلحظه تجربه می‌کنیم ناشی از پردازش‌ها و ارتباطات بین سوژه‌های ذهنی می‌باشد. ارتباطات برقرارشده بین سوژه‌های مختلف ذهنی باعث به وجود آمدن اتصالات تسبیح مانندی می‌شود که ما در ان ال پی به آن گشتالت می‌گوییم.
منظور از گشتالت همان الگوها و مدل‌های شکل‌گرفته در ذهن می‌باشد و این مدل‌ها و الگوها هستند که تعیین می‌کنند ما به چه نحوی فکر و احساس کنیم که این فکر و احساس در ذهن تولیدات و محصولات خروجی ارتباطات سوژه‌ها می‌باشند و مجموع این تفکرات و احساسات رفتارهای ما را شکل می‌دهد و رفته‌رفته جمع رفتارهای شکل‌گرفته از این احساسات و تفکرات شخصیت ما را شکل می‌دهد و این شخصیت باعث خلق زندگی ما می‌شود پس نتیجه می‌گیریم برای تغییر در شخصیت و نتایجی که در زندگی می‌گیریم باید سوژه‌های که احساسات و تفکرات ما را شکل می‌دهند تغییر دهیم و این امر زمانی اتفاق می‌افتد که ما بتوانیم ورودی‌های که از حواس پنج‌گانه به ذهن خود می‌دهیم را تغییر دهیم و درنتیجه ورودی‌های خوب و متعالی، باعث پردازش‌ها و ارتباطات درست و اثربخش و نتایج و خروجی‌های لذت‌بخش و مؤثر در تمام جنبه‌های زندگی ما می‌شوند.
نفس
۱ - تعاریف نفس در کلام فلاسفه
در مورد نفس در کلامفلاسفهدو گونه تعریف یافت می‌شود؛ تعریفی که به نفس از منظر علاقه‌اش بهجسممی‌نگرد و تعریف دیگر از حیث اینکه جوهری مستقل و قائم به ذات است؛ در صورت اول نفس صورت جوهری برای جسم آلی است و بالتبع این دو جوهر (نفس و جسم)صورتوهیولابرایجوهرمرکبی هستند که همان موجود زنده است و در حالت دوم هر کدام از نفس و جسم جوهر مستقلی هستند.
در واقع باید گفت که این نفس یک چیز بیشتر نیست، اما گاهی به جنبه متعلق بودن آن به بدن، نظر می‌شود و گاهی به جنبه وجود جوهری آن که امری غیر از وجود تعلق آن به بدن است. برای روشن شدن این دو جنبه مثالی می‌آوریم: اگر ما بخواهیم "بنا" را تعریف کنیم، لزوما می‌باید از مفهوم "بنا" در تعریف آن استفاده کنیم، مثلا بگوییم: بنا کسی است که بنا یا ساختمان را می‌سازد و علت آن اینست که بنا یکمفهوم اضافیاست و لذا برای شناسایی آن در نظر گرفتن نسبت آن با متعلق اضافه (بنا) ضروری است. حال، همین شخص بنا علاوه بر این جنبه بنا بودن،انساننیز هست. ولی آیا با شناخت تعریف بنا، ما مفهوم انسان را نیز می‌توانیم بشناسیم؟
نکته مهم در اینجاست که در صورتی که موجود مجردی باشد و هیچ ارتباطی با بدن نداشته باشد فلاسفه نامعقلبر آن می‌نهند؛ اما اگر موجود مجردی (مثل نفس) باشد که با بدن در ارتباط است، ولی نگاه ما به آن جنبه ارتباطش با بدن نباشد، این نگاه به همان ذات نفس است که به جنبه تعلقی‌اش به بدن نظر نشده است که در مثال ما می‌شود نگاه به بنا نه از جنبه بنا بودن بلکه از جهت انسان بودن وی.
۲ - دیدگاه ملاصدرا
در خصوص این مطلبصدرالمتالهیننظریه خاصی دارد؛ برخلاف سایر حکما وی معتقد است که حقیقت نفس، یک حقیقت تعلقی و اضافی است. بنابراین اصلا نمی‌توان به او نگاه مستقل و بی‌ارتباط با بدن کرد. برخلاف بنا که دارای ذاتی مستقل است. همچنین نمی‌توان گفت که جنبه تعلقی نفس یک چیز است و حیثیت ذات نفس چیز دیگری است، بلکه حقیقت نفس، حقیقت تعلقی است.
۳ - تعریف نفس
تعریفی که ما خواهیم آورد، ناظر به حالت تعلقی نفس است که بنابر نظرملاصدرااز حقیقت نفس جدایی ندارد و بنابر نظر سایر حکما، تعریفی غیر از ذات نفس است.
برای نفس تعریفات گوناگونی ارائه شده است ولی قبل از آنکه به تعریف مفصل و مشخص کردن چارچوب‌های منطقی و دقیق نفس بپردازیم، به جهت آمادگیذهنخواننده به تعریفی اجمالی از نفس اشاره می‌کنیم: "نفس قوه‌ای است که در جسم موجود است، یا به آن تعلق می‌گیرد و منشا آثار گوناگون می‌گردد". توضیح آنکه برخی اجسام دارای آثاری می‌باشند که به صورت یکنواخت از آنها ظهور می‌یابند. مثلاآتشهمواره دارای سوزندگی یا ایجاد حرارت است، یخ نیز همواره سرد وخورشیدهمیشه سوزان است و نور افشانی می‌کند. بنابراین آثار این اجسام به صورت یکنواخت ظاهر می‌گردد، ولی اجسام دیگری هستند که آثار یکنواختی ندارند؛ مثلا، انسان گاهی نشسته است و گاهی ایستاده، زمانی می‌بیند و زمانی می‌شنود و همچنین دارای ادراکات متفاوتی است. این آثار از مبدا واحدی سرچشمه می‌گیرند که نام آن را "نفس" می‌گذاریم.
در بیان تعریف مفصل از نفس، حکمای اسلامی تعریفی از نفس آورده‌اند که تقریبا همگی در آن اتفاق نظر دارند، گرچه گاها الفاظ ایشان در بیان مقصود گوناگون است. آن تعریف اینگونه است: "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی دارای حیات بالقوة است".
آنچنان که منقول است این تعریف اولین بار توسطارسطوارائه شده است.ابن سینادر کتابشفاءاین تعریف را با کمی تفاوت آورده است:
"نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است"
صدرالمتالهین در کتاباسفارنیز عین این تعریف را قبول کرده است.
اما ازافلاطونتعریف دیگری نقل شده است: "نفس جوهری است که جسم نیست و به بدن حرکت می‌دهد"
که کمتر مورد قبول قرار گرفته است. بنابراین ما به بررسی تعریف اول که بزرگانفلاسفه مسلمانپذیرفته‌اند می‌پردازیم.
۴ - قیود تعریف نفس
در تعریف فوق اصطلاحاتی به کار برده شده که برای روشن شدن چیستی نفس آنها را با توضیح بیشتری ارائه می‌کنیم.
۴.۱ - کمال اول
کمال اول: بطور کلیکمالعبارت است از آنچه که شی را بالفعل می‌کند.
آنچنانکه در نوشته‌هایابن سیناو ملاصدرا این موضوع عیان است، بهترین تعریف برای نفس تعریف به کمال بودن نفس است؛ زیرا بعضی نفس را به "قوه" تعریف کرده‌اند که این تعریف یا از این جهت است که نفس مبدا صدور فعل است یا از این جهت که قبول صور محسوسه و معقوله را می‌کند. گروهی دیگر نفس را به "صورت" تعریف کرده‌اند و این تعریف از جهت ماده‌ای است که نفس با آن در ارتباط است. یعنی این نفس است که به ماده صورت می‌دهد و آن را از قوه به فعلیت می‌رساند. باید گفت که هر دوی این تعریفات تا حدی صحیح هستند ولی هیچ‌کدام، آن جامعیتی که تعریف نفس به کمال دارد را ندارند. زیرا هر صورتی کمال است ولی بعضی از کمالات مثل حالت نفس مجرد، نام کمال بر آنها صدق می‌کند ولی به آنها نمی‌توان نام صورت نهاد. از آن طرف، هر قوه‌ای کمال است ولی نفس همیشه قوه نیست، به این معنا که مبدا فعل باشد، بلکه گاه حالت انفعالی دارد که این می‌شود آن معنای دوم از قوه که به معنای قبول کنندگی است. در این صورت، بهترین تعریف از نفس که همه جوانب نفس، حتی آن جنبه مفارق بودن را هم دربر بگیرد، همین تعریف بهکمالاست. زیرا عنوان کمال هم نفس غیر مفارق و هم نفس مفارق، هم حالت فاعلی و هم حالت انفعالی نفس را شامل می‌شود. به این ترتیب هر کدام از اصطلاحات گفته شده درباره نفس فقط به جنبه‌هایی از نفس اشاره می‌کنند که واژه کمال جامع همه آنهاست.
این کمال دو نوع است:
الف- کمال اول: آن چیزی که نوع را بالفعل می‌کند به این صورت که با اضافه شدن این کمال بهجنس(که امری کلی و مبهم است)، نوع شکل می‌گیرد و به عبارتی دیگر به آن منوع، صورت نوعیه و فصل هم می‌گویند. از آن‌رو بر این کمال عنوان "اول" صدق می‌کند که بر نوع مقدم است (زیرا فصل است و فصل رتبتا بر نوع مقدم است). کمال اول مثل ناطق بودن برای انسان است. اگر به طور مثالحیوانرا به عنوان جنس برای انسان لحاظ بکنیم، ناطق بودن انسان می‌شود، فصل آن انسان، که به آن انسان تشخص بخشیده و آن را از حیوان بودن خارج کرده و انسانیت به وی بخشیده است. یعنی در اینجا، این فصل ناطقیت است که باعث تشخص نوع گردیده و موجب شده است تا نوع شکل بگیرد.
ب- کمال ثانی: کمالی است که به دنبال نوع می‌آید. این همان آثار حیات است که به دنبال نوع می‌آید. این کمال را از آنرو کمال ثانی می‌گویند که در پی کمال اول می‌آید و نوع را در صفاتش کمال می‌بخشد؛ مانند دیدن و حرکت کردن برای انسان
که هر یک از این دو صفت بعد از شکل گیری شخصیت آن موجود می‌آیند.
۴.۲ - جسم طبیعی
هدف از این قید خارج نمودن جسم صناعی از تعریف است. فرق بین جسم طبیعی و صناعی در این است که جسم صناعی دارای صورت طبیعی که وحدت بخش اجزای آن باشد نیست، بلکه به واسطه عامل خارجی دارای صورت و شکل شده است، مثلا گفته می‌شود "صندلی یکی از اجسام است" و حال آنکه ماهیتی حقیقی و صورتی طبیعی به نام "صندلی" نداریم، بلکه آنچه صندلی نامیده می‌شود، مثلا همان چوب است که به وسیله نجار شکل و صورت خاصی گرفته است.
بنابراین صندلی یک جسم صناعی است که نمی‌توان گفت دارای نفس است.
۴.۳ - آلی
اجسام طبیعی دو گونه‌اند؛ گروهی کمالات ثانیه اشان به وسیله آلات و قوا از آنها صادر می‌شود مانندگیاهان،حیواناتو انسان‌ها و گروهی دیگر بدون واسطه قوا و آلات، کمالات ثانیه از آنها سر می‌زند مانند صورت‌های عنصری (آب،خاک،هواوآتش) و صورت‌های معدنی (یاقوت، طلا و...) این گروه دوم که بدون واسطه، کمالات ثانیه از آنها صادر می‌شود دارای نفس نیستند.
پس منظور از قید آلی این است که جسم طبیعی مرکب از آلات یا اعضاء باشد.
در نتیجه جسمی دارای نفس است که اولا طبیعی باشد نه صناعی و ثانیا آثار و افعالی که از او صادر می‌شود به واسطه آلات و اعضایی که دارد از او صادر شود.
بنابر تعریفی که ازابن سینادر شفاء نقل کردیم و مورد پذیرش صدرالمتالهین هم واقع شده بود: مقصود از "آلت" در تعریف مورد بحث، اعضای جسمانی نیست بلکه مراد قوایی نظیرقوه غاذیه(قوه تغذیه)،نامیه(قوه رشد) و مولده (قوه تولید مثل) در نفس نباتی، و قوایی همچونحسوخیالدرنفس حیوانیاست. بنابراین تلقی از قید آلت نفس فلکی هم داخل در تعریف می‌شود؛ زیرا گرچه جسم فلک دارای اعضاء نیست ولی بنابر طبیعیات قدیم، نفس فلکی دارای قوای احساس و تحریک هست.
۴.۴ - دارای حیات بالقوة
بنابر اینقیدکه در بعضی از تعاریف نفس آمده است، لازم نیست که همه علائم حیات بالفعل در موجودی باشد که ما آن را دارای نفس بدانیم، بلکه قوه آن کافی است؛ یعنی افعالی که از زندگان صادر می‌شود لازم نیست دائمی باشد، بلکه گاه بالقوه باشد و گاه بالفعل.
در تعریف مذکور اگر آلت را صرفا به معنی اعضاء بگیریم، جامع نفوس سه‌گانه زمینی است که نفوس نباتی حیوانی و انسانی است؛ و نفوس زمینی در مقابل نفوس سماوی است. نفوس سماوی به نفوسی می‌گویند که طبق طبیعیات قدیم،علمابرای افلاک قائل بودند.
اما اگر آلت را به معنای قوا بگیریم شامل نفوس فلکی نیز می‌شود.
۵ - معانی نفس
نفس در لسانعربوکتابوسنّتو اشعار و بیانات فارسی و عربی، در معانی متعدد استعمال شده است که به بعضی از موارد آن اشاره می‌شود.
۵.۱ - معنای اوّل
معنای اوّل این است که نفس گفته می‌شود و از آن، حیثیت و ناحیه وجود انسان قصد می‌شود که اگر کنترل نشود و عقل با کمک نیروی بازدارندهایمانآن را در حدّ اعتدال بینافراطوتفریطنگاه ندارد، سببشقاوتو سقوط انسان می‌گردد، باید عقل با نیروی بازدارنده و راننده ایمان، نفوسی را که سستی و وقوف و عقب‌ماندگی و تنبلی دارند به‌پیش براند و نفوس حادّ و سرکش و افراطی را از طغیان بازدارد.
این بُعد وجود انسان، همان غرایز گوناگون او مثل غریزهشهوت،غضب،حبّ ‌نفس،حبّ ‌جاهو سایر میل‌ها وغرایزاست، اگرچه همه را تحت سه قوّه «شهویه و غضبیه و واهمه» می‌شمارند، وجود انسان، میدان عملیات این غرایز و تنازع آنهاست و به این ملاحظه، «نفس در برابر عقل» گفته می‌شود.
۵.۱.۱ - موضع‌گیری در برابر نفس
درقرآن مجیدمی‌فرماید: (وَاَمّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی• فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَاْوی)؛
«و آن‌کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد؛ قطعاًبهشتجایگاه اوست!»
هوایی که در اینآیهذکر شده، ظاهراً همانهوای‌نفسو تاثیر غریزه زیاده‌طلبیبشردر غرایز دیگر است. زیاده‌جویی‌های نفس در اعمال غرایز و میل او به خوش‌گذرانی و عیش و تن‌پروری و بیکاری و افراط در هوای‌نفس است که باید نفس را از آن بازداشت و در این راه انسان باید تا آنجا جلو برود و ترقی کند که دواعی نفسانی در اعمال این غرایز را در خود بمیراند، و معنای «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا»
را در خود حاصل سازد.
با این نفس باید مجاهده کرد؛ جهاد اکبری کهپیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)به مردمی که ازجهادبا دشمن خدا برگشته بودند، فرمود: «مَرحَباً بِقَومٍ قَضَوا الْجِهادَ الْاَصْغَرَ وَبَقِیَ عَلَیْهِم الْجِهادُ الْاَکْبَرُ»؛
همینجهاد با نفساست که بسیار دشوار است و حتی بعضی از عواملی که در جهاد باکفاریار و مددکار انسانند یا حداقل مانع نیستند، در اینجا در کنار نفس، با شخص مجاهد در ستیزند. و چه‌بسا انسان گمان کند که نفس را رام کرده و بر آن مسلط شده است، درحالی‌که همین گمان، از تسویلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معرکه‌های مختلف مغلوب می‌نماید که بسا جبران آن شکست به‌زودی ممکن نگردد.
دوزخاست این نفس و دوزخ اژدهاست
نفس را هفتصد سر است و هر سری
کو به دریاها نگردد کم و کاست
از ثری بگذشته تا تحت‌الثری
اگر انسان زمام نفس را در اختیار بگیرد، نفس یار و مددکار او در سلوک طریق کمال و سیر الی‌الله خواهد شد و از سوی‌ دیگر: اگر آن را به‌حال‌خود واگذارد، تقاضاهای عجیب و غریب و مهلک و وحشتناک از او می‌نماید و هرچه بیشتر به تقاضای او توجه کند، تقاضاهای خطرناک او بیشتر می‌شود.
النَّفْسُ رَاغِبَةٌ اِذا رَغَّبْتَها
وَاِذا تُرَدُّ اِلی قَلِیلٍ یَقْنَعُ («نفس وقتی به آن رو بدهی زیاده‌خواهی کند و اگر به کم برگردانده شود به آنقناعتمی‌کند».)
باری، چه‌ بسیار قهرمانان و زورمندان که در میدان نبرد با نفس مانند گنجشکی ضعیف، خوار و ذلیل می‌باشند.
مردی، گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری
‌ای بی هنر بمیر که از گربه کمتری
و از بهترین اشعاری که وضع نفس و چگونگی موضع‌گیری در برابر آن را تشریح می‌کند، این اشعار «بوصیری» در قصیده معروف به «قصیدة‌البردة» است.
النَّفْسُ کَالطفْلِ اِنْ تَهْمِلْهُ شَبَّ عَلی
کَمْ حُسِّنَتْ لَذَّةٔ لِلْمَرءِ قاتِلُهُ
وَخالِفِ النَّفْسَ والشَّیْطانَ وَاعْصِمهُما
حُبِّ الرِّضَاعِ، وَاِنْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِم
مِنْ حَیْثُ لَمْ یَدْرِ اَنَّ السَّمَّ فِی الدَّسَمِ
وَاِنْ هُمَا مَحَّضَاکَ النُّصْحَ فَاتَّهِمِ («نفس مانند کودک است که اگر او را به‌ حال‌ خود بگذاری، بر دوستی شیرخوارگی به‌بار می‌آید ‌و اگر از شیر بازگیری، باز گرفته می‌شود. چه‌بسا نیک جلوه می‌کند برای آدم لذتی که کشنده اوست، از آن‌ جهت که نمی‌داند سمّ در چربی است. و مخالفت کن نفس وشیطانرا و نافرمانی کن آنها را و اگر تو را خالصانه خیرخواهی نمایند، آنها را متهم بشمار و به آن بدبین باش».)
۵.۱.۲ - مذمت نفس
درحدیثاست: «جاهِدْ هَواکَ کَما تُجَاهِدُ عَدُوَّکَ»؛
«با هوای‌ نفست بجنگ کما اینکه با دشمنت جنگ می‌کنی»
از این حدیث و بعضی احادیث دیگر استفاده می‌شود که نفس به‌خودیِ خود مذمّتی ندارد؛ بلکه متابعت هوای او و تحت ضوابط عقلی و شرعی قرارندادن او، مذموم و خطرناک است.
چنان‌که درنهج‌البلاغهاز حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) روایت است: «اِنَّ اَخْوَفَ مَا اَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنانِ اتِّبَاعُ الْهَوی وَطُولُ الْاَمَلِ؛ فَاَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوی فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَاَمّا طُولُ الْاَمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ»؛
«همانا ترسناک‌ترین چیزی که من برای شما می‌ترسم، دو چیز است: تبعیتهوا و هوسو طولانی‌کردن آرزوها، که تبعیت هوا و نفس از حقّ جلوگیری می‌کند و طولانی‌کردن آرزوها آخرت را به باد فراموشی می‌سپارد»
۵.۲ - معنای دوم
معنای دوم این است که گاهی نفس گفته می‌شود و از آن، یکی از حالات و شئون مختلف آن قصد می‌شود؛ مانند «نفس اماره» که صاحب خود را به بدی امر می‌کند، چنان‌که در قرآن مجید می‌فرماید: (وَما اُبَرِّئُ نَفْسِی اِنَّ النَّفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی)؛
«من هرگز خودم را تبرئه نمی‌کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدی‌ها امر می‌کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند!»
اگر الف و لام در کلمه «النفس» برای جنس یااستغراقباشد؛ ظاهر آن این است که جنس نفس یا هر نفسی امّاره به سوء است؛ امّا با توجّه به آیات دیگر واحادیثوروایاتو اینکهفطرتبشر بر هدایت و مسیر راه صواب است، این احتمال مردود است، چنان‌که در حدیث است:امام زین‌العابدین (علیه‌السّلام)در برابر این سخنحسن بصریکه گفت: «العَجَبُ ممّنْ نَجا کَیْفَ نَجا»؛ «تعجب دارم از کسی که نجات یافت، چگونه نجات یافت»
فرمود: «العَجَبُ ممّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ»؛
«تعجب دارم از کسی که هلاک گردید چگونه (و چرا) هلاک گردید»
سخن حسن بصری بر این مبناست که: سیر عادی هرکسی به‌سوی هلاکت است، لذا اگر کسی نجات یافت جای شگفتی است؛ ولی رهنمود امام (علیه‌السّلام) این است که مسیر عادی هرکسی به‌سویرستگاریوکمالو رسیدن به قرب‌ الهی و وصال معنوی است؛ لذا اگر کسی نجات یافت، جای تعجب نیست که با فطرتی که انسان دارد و با وسایل و نعمت‌هایی که در اختیار دارد و می‌تواند از همه، در سیر الی‌الله تعالی یاری بگیرد و همه را با خود همکار سازد و با این‌ همه هدایت‌های فطری و عقلی و شرعی هلاک گردد، این هلاکت جای تعجب است.
بنابراین ظاهراً الف و لام در کلمه «النفس» برای عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سیرهای حیوانی اوست و در روایاتی که در مذمّت نفس رسیده، مراد همین نفس است و دستوراتی که برایتهذیبوتزکیه نفسو جهاد با آن رسیده یا مستقیماً به جهاد با این نفس نظر دارند یا پیشگیری‌هایی را پیشنهاد می‌نمایند که نفس انسان متمایل به این حال نگردد و در سیر کمالی خود فعّال‌تر شود.
مقامات چهارگانه‌ای‌ که علمای اخلاق با استفاده از راهنمایی‌های قرآن مجید واهل‌بیتطی آن مقامات را توصیه نموده‌اند، یا خط جهاد با نفس است و یا مربوط به تکمیل نفس این مقامات، عبارتند از: «محاسبه» و «مشارطه» و «معاتبه» و «معاقبه»، چنان‌که در احادیث نیز وارد شده است: «حاسِبُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسِبُوا، وَزِنُوها قَبْلَ اَنْ تُوزَنُوا، وَتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْاَکْبَرِ»؛
«محاسبه نمایید خود را پیش از اینکه در معرض حسابروز قیامتقرار بگیرید، و بسنجید آن را پیش از آن که سنجیده شوید و برای حساب روز قیامت آماده گردید»
و در روایات است: شخصی ازبنی‌اسرائیلچهل ‌سالعبادتکرد و سپسقربانینمود، قربانی او مقبول نشد. نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت: «ما اُوتِیتُ اِلاّ مِنْکَ وَمَا الذَّنْبُ اِلاّ لَکَ»؛
«به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو وگناهنیست مگر برای تو»
به او خطاب شد: توبیخی که به نفس خود کردی، از عبادت چهل‌ ساله‌ات بهتر است.
و در «مشارطه» می‌تواننذرزجر از گناه را مثال آورد، چنان‌که در «معاقبه» نیز می‌توان به کفارات استشهاد نمود. باری، از نام‌های دیگری که نفس به‌مناسبت شئون و حالات دیگر دارد؛ یکی «نفس لوامه» و دیگری «نفس مطمئنّه» است.**
.
.
.
گر انسان زمام نفس را در اختیار بگیرد، نفس یار و مددکار او در سلوک طریق کمال و سیر الی‌الله خواهد شد و از سوی‌ دیگر: اگر آن را به‌حال‌خود واگذارد، تقاضاهای عجیب و غریب و مهلک و وحشتناک از او می‌نماید و هرچه بیشتر به تقاضای او توجه کند، تقاضاهای خطرناک او بیشتر می‌شود.
النَّفْسُ رَاغِبَةٌ اِذا رَغَّبْتَها
وقتی عمیقا به مباحث فوق ومقایسه ی نفس و ذهن در خود توجه کنیم ، می بینیم ؛ نفس و ذهن در آدمی یکی هستند . ولی واژه نفس ، ماهیتی مبهم است وقرنها بعدازاین هم همچنان ناشناخته باقی خواهد ماند . اما ذهن ، جزیی از افعال مغزدر هرکسی است که بوسیله نگاه روشن ، قابل مشاهده و دیدن می باشد . ماوقتی ذهنِ طاغی و سرکش را به برکت مشاهده ی درونی در خود مهار کنیم ، به آرامشی شگفت وبی پایان دست می یابیم ، که این آرامش با مهار نفس سرکش یکی ست . _ ذهن /حافظه_ گفتیم ، که جزیی از مغزند و فکر منبعث از ذهن وحافظه است . زمانی که در خود خیره شویم ، به روشنی می بینیم ؛ میل و تمنا و آرزو در ما ، همان فکر در ماهستند . وقتی در خیابان ، ماشین لوکس و گران قیمتی را مشاهده می کنیم ، ناخودآگاه ، تمنا و میل که یک جوشش فکری ستدر ما شکل می گیرد . وقتی خانمی در برابر ویترین طلافروشی قرار می گیرد ، باخیره شدن به یک حلقه ی طلا ، ناخودآگاه ، تمنا و میل و آرزو در خانم بوجود می آید . با مشاهده عمیق فکر در خود ، می توانیم به روشنی ببینیم ، میلِ به ماشین لوکس ، میلِ به داشتن حلقه گرانبهای طلا ، در آقا ویادرخانم ، همان جوشش فکر در آقا وخانم هستند که ناخوداگاه آنهاراگرفتار خود می کنند . بلی ، نفس ما همان ذهن/فکر /میل و تمنا/آرزوی ..... ماهستند که سیری ناپذیر مارا در چنبره ی خود گرفتار می کنند . نفس بعداز قرنها مناقشه ومشاجره های لفظی بین اندیشه مندان برای انسان همچنان مبهم و ناشناخته مانده ولی ذهن/فکر/میل و تمنا را می توان باپاک سازی و تخلیه و تزکیه ی ذهن و مشاهده ی رویکرد فکر در خود به روشنی مشاهده کرد . که ماهیت همین مشاهده ،می تواند فکرومیل و تمنارا در هرکسی خنثی ومحو کند . همه می دانیم ؛کمال انسان در تزکیه ی نفس اوست . وبا پاک کردن ذهن نیز هرکسی به کمال و یگانگی و وحدت می رسد ، پس می توان به یقین نتیجه گرفت که نفس همان ذهن در هرکسیاست . وقتی میل و تمنایی در ذهن کسی ثبت نشده باشد ( چون با مشاهده ی مستمر درونی ، خودآگاه و ناخودآگاه در خود ، می توان امیال وتمناهارا در خود ریشه کن کرد ) دیگر انگیزه ای ، محرکِ فرد برای دست یابی به امیال وجود ندارد . یعنی ما دربرابر امیال مخالف جنسی هم اعم از زن ویا مرد ، بامحو کردن میل جنسی از ضمیر و ذهن خود می توانیم ، یوسف وار(ع) فردی پاک و منزه ، و استوار وبدون لغزش و انحراف باشیم . واین تجربه ای ست که می تواند برای هرکسی بوجود بیاید ، اما تفهیم آن به دیگران کار ساده ای نیست مگر آنکه خودِ مخاطب از این ظرفیت و آمادگی برخوردار باشد . آدمی را چیزی که یوسف وار(ع) به پاکی و طهارت درهمه ابعاد واوصاف می رساند "خودآگاهی" یعنی شناخت ماهیت ذهن خویشتن است .
آنچه در ما سبب اسارت ما می گردد ذهنِ شرطی شده است وتنها عامل انحراف و دلبستگی و لغزش و انحراف وکینه و رشک و آز وزیاده خواهی و مقام پرستی ما ذهن شرطی شده است .
ذهن ویاحافظه ی ما صندوقچه ای از افکار وتجربیات هزاران ساله است که همه ی اینها در ساختارشخصیت (هوبت) ما نقش ایقا می کنند . وآنچه دراین گفتار می توان به روشنی برداشت کرد ذهن ، الگو ومتد و خط مشی و باورهایی از گذشته را به ماالقاء می کند وبر آن اساس برای ما، شخصیت ویا ماهیتی را می آفریند . یعنی هرکس ، برای خود ماهیتی تکراری را از گذشتگان خود به ارث برده ودر خود ناخودآگاهانه به ترقی و تعالی ! می رساند . واین موضوع در تمام فرهنگهای متفاوت کشورهای مختلف و متعدد جهان درباره انتخاب و رشد شخصیت ویا ماهیت انسان صادق است . اما ماهیت ویاهویت حقیقی انسان این ماهیتی که توسط ذهن ویاحافظه به او القاء می شود ،نیست وبرای کشف آن ودیعه ی خدادادی و ذاتیِ خویش ، باید به فراتراز ذهن در خود نفوذ کرد . من کار به کم و کیف ذهن و ساختارفیزیکی و چگونگی عملکرد آن ندارم ، اما ماهیتی را که ذهن به هرکس تحمیل می کند وجبرا اورا وادار به حفظ ، ورشد وترقی آن می سازد ، این ماهیتِ واقعی و حقیقی و خدادادی نیست بلکه شخصیتی توهمی وتصنعی است که ذهن شرطی شده برگرده ی هرکسی نااگاهانه سوار می کند .و می توان ، با مشاهده ی ذهن و عملکرد فکر در خود ، این ماهیت تلقینی را در خود خنثی وتارومار کرد و به ماهیت حقیقی و ذاتی خود متصل گردید .ماباید اعمال ورفتارهای ذهن را در خود ببینیم وبا وقوف یافتن نسبت به شگردهای ذهن /فکر می توان خودرا ازاسارت ذهن در خود نجات داد ....فکر وافکار در هرکسی قابل مشاهده وردیابی هستند . یعنی مامی تو انیم باخیره شدن عمیق در خود ، فکر رادر خود ن


0