سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 28 فروردين 1403
    8 شوال 1445
      Tuesday 16 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۲۸ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تمثال عشق
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۶:۰۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۳ | نظرات : ۱

        تمثال عشق
         
        داشتم فکرمیکردم چرا هروقت صحبت ازعشق وعاشقی ست، حتی آن عارفان دلسوخته، به رمز و رموزِ بانوان تمسک میجویند. همان والا عارفان و عالمانی که بسیاری ازآنها از وحشتِ نگاه  هوس انگیز آنان همواره سعی در دزدیدن نگاهشان دارند تا نکند به دام هوسی ، پرهای پروازی که به صد حرمان و آه و ناله و صبر و زجر به دست آورده اند را از دست بدهند و از این پس ، یک فریبا باقی بماند و یک ..... خسرالدنیا و الآخره.
         
        به این فکر میکردم که چرا مَثَل عشق شده رابطه ی پنهان و آشکار لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد و... البته منهم برای بیان واژه ی عشق ، بسیار از این طریق استفاده میکنم . حتی حضرت حافظ ، در آغوشِ آن یارمست و به یاوری آن ساغر می آلود وجام شراب، مقصودش را  به بهترین  نحو بیان میکند و اینها همه وهمه  به گونه ای  زیبا ، مفهوم عشق را  مینمایاند و عشق بازی  را به  والا درجه ی کلام ، شرح  میدهند.
         
        ولی در این وادی ، من  به دنبال مَثَلِ واقعی عشق ، باز به رسول الله می رسم . به علی ، به فاطمه ، به حسن، به حسین، به عباس، به زینب و به ۱۴ عاشق کامل و جامعه ی۷۲ نفره ی عاشقانی مخلص .
         
        وقتی عباس هست چرا سراغ مجنون برویم ؟ آیا به عباس، غیر دیوانه ی حسین چه میتوان گفت ؟
        اگر طپشِ قلب مجنون، به تمنای لیلی، چند برابرشده وتحریک شده به نگاه لیلای خودست ، ابوالفضل که دو دست و چشم و صدها زخم ، به رسم جوانمردی وعاشقی، به دوست هدیه کرده را چه میتوان نامید ؟
         
        عباس، یک عالمه عشق است . یک عالمه عاشقی و صفا . او سراپا مطیعِ سرور و امام خویش است . او
        سراسر، مفهومِ اطمینان است به مولایش .عشق او به برادرش حسین، بی نهایت است، بگونه ای که  اگر حسین از او قلب بخواهد همان دم دست به سینه میبَرَد وبه چنگی، قلب مطهرِدرحال طپش خود را با همه رگ وریشه ی متصل به آن، ازمیانه قفسه ی سینه به درمی آوَرَد و دودستی تقدیم برادرمیکند واگر حسین از او  بخواهد که به دردِ بی نهایت این عمل، ساکت باشد، حتی در اوج  یک دنیا درد، عباس یک آخ هم نمیگوید . چون حسین از او خواسته که هیچ نگوید.
         
        به نظرمن، اینها همان عشقهای حقیقی است که دنبال آن هستیم.وشاخصترین این ادعای واقع، ابدان مطهر شهدای کربلاست، فتاذه بر زمینی تفتیده و داغ .
        حقیقتی عریان، جان برکف، که جملگیِ عاملانش ، سرازپا نمی شناختند.
        حقیقتِ عریان، بواسطه اینکه حقایقی  واضح و بی پرده بودند .
        جان برکف، بواسطه اینکه جملگی ایستادند ومطیعانه سرهایشان را دو دستی و به احترام، درصفی که در آن ، ادب موج میزد، به معبود شان هدیه دادند
        و سراز پا نشناخته، بواسطه اینکه آنها در آن محشرعاشقی، از فرط شادی، حیران شده بودند و نمیدانستند بسوی معشوق بکروناب خود بدوند یا به رسم عاشقی ، سرشان را به باد دهند؟ ودراین میدان عمل،هردو کار را کردند. هم سرشان را باختند و هم بسوی معبودشان شتافتند.
        وقتی دانسته وآگاهانه به یاریِ مولایشان میشتافتند تا تنها نمانَد، میدانستند که ساعتی بعد  جز تنی بی سر، ازآنان چیزی نمیماند وهمه دنیایشان را ازدست میدهند - زن وفرزند ومال ومنالشان همه را - ولی ازهمه چشم  پوشیدند ونامه ی اعمال به دست، درصفی  واحد ، فروتنانه  ایستادند تا مولایشان حسین ، به نوبت، شهادت نامه شان را امضا کند و خوشحال و شیدا به  بزمِ خوشایند  مرگی  اینچنینی  روند  و پایکوبان و رقص کنان ، درمیانه ی میدان جنگ ، شمشیر دردست ، به دور خود بگردند و فریاد عشق و عاشقی سر دهند و بی سر، فقط خدا را ببینند، چون به این باور رسیده بودند که :
        "زیرشمشیرغمش رقص کنان باید رفت"
         
        نام اینها را جز اسوه های عاشقی، چه میتوان گذاشت ؟
        که در برابرِ خدا ، سر نیاز نیست چون اورا نه به چشم سر، که به دیده دل باید دید . و آنها خدا  را دیدند و راز شیدائیشان هم همین بود .
        آنها با بدنی چون کوه استوار، در حالی که ازوجودشان خون جاری بودو از رگهای گردنشان خون فواره میزد،علیرغم تعدادِ اندکشان،چون سدی فولادین، بنیان مرصوصی شدند وتا بودند ازحریم امام مظلومشان دفاع کردند و وقتی رفتند، سربلندِ همیشه ی تاریخ شدند و افتخارِانسان . و دوباره ملائکه دلیل سجده شان به آدم را دانستند.
         
        همه یارانِ حسین این موضوع را فهمیده اند که درمحاصره ی گردابِ ظلمانی ظلم، بی سربودن  بهترست زیرا اولاً اینجا جای حساب وکتاب نمودن مغزوتقیه کردنهای مصلحت جویانه نیست و ثانیاً  آنها نمیتوانند ببینند که امامِ تقواپیشگان، آنگاه که همه یارانش را از دست داد علیرغم دلاوریهایش، بی حتی سر سوزنی گناه ، برخاک افتاده و حیوانی وحشی سرِ اسلام را میبُرَد . روحِ یاران حسین از اینکه تمامیشان پیشمرگ او شده بودند بقدر تمام وسعت بهشت - که حدی ندارد - مسرور بود .
         
        واقعاً این داستان، تمثیلی ازدیوانه وارعشق ورزیدن نیست ؟
         
        حال، سم اسبان است که بی محابا بربدنهای پاکیزه ی ثارالله ولشکرخدا میتازد تا به خیالِ خام خود لگدمال و بی حرمتشان سازد ، دریغ از اینکه  آنهایند که بلند و استوار میمانند ، و آنانکه  از میان میروند ، همه آنهایند که مقابلِ لشکرعشق ، صف آرایی  کرده اند  و تمامیِ کفرست که بی حرمت ، تمامیِ لعن عالم را برای خود خریده است.
         
        بهمن بیدقی
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۷۴۶ در تاریخ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۶:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0