سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سینا و کاغذهای مچاله
        ارسال شده توسط

        ملیحه ارجمند ( م الف باران)

        در تاریخ : شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸ ۰۴:۲۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۴۸ | نظرات : ۰

        زنگ مدرسه به صدا دراومد و بچه ها از یکی یکی از مدرسه خارج میشدند  سینا مثل همیشه از دوستاش خداحافظی کرد و راهی خونه شد   بعد از یه سلام گرم به اهالی خونه دست و صورتش و شست و اومد سر میز نهار نشست نهارش که تموم شد رفت تو اتاقش تا استراحت کنه بعد از یه  چرت کوتاه باید تکالیفش و حل میکرد برای همین رفت سراغ کیفش و کتاب دفتر ریاضی رو برداشت و شروع کرد به نوشتن ......
        سینا هر وقت یه اشتباهی میکرد بجای استفاده از پاک کن برگه ی دفترش و می کند و بعدش باهاش موشک درست میکرد یا کاغذ و مچاله می کرد و مینداخت تو سطل زباله این کار هر روزش شده بود . اتاقش پر شده بود از کاغذهای مچاله شده ای که درست استفاده نشده بودند .
        یه روز سینا در حال نقاشی کشیدن بود که خوابش برد . تو خواب دید که همه ی کاغذهای اتاقش تبدیل شدن به یک درخت کاغذی بزرگ و خشن .
        درخت کاغذی با عصبانیت رو به سینا کرد و گفت :  اهای پسر تو در حق من ظلم بزرگی کردی من از دستت عصبانی ام .  سینا که خیلی ترسیده بود گفت :ظلم ! چه ظلمی من که کاری نکردم . درخت گفت :تو منو نادیده گرفتی 
        چه کردی با من پسر              کردی منو جون به سر 
        کاغذ که تو دستته                این کتاب و این دفتر 
        به خاطر تولیدش                 به جون من خورد تبر
        نهالی کوچک بودم               با آب و نور خورشید 
        بعد از گذشت چند سال          شدم درختی مفید 
        یه روز تن یک تبر                ساقه ی سبزم برید 
        ریز ریز و تکه تکه          کاغذ و میز چوب شدم 
        در و پنجره خونه         تابلو ،دیوار کوب شدم
        ندارم هیچ شکایت       چون محصولی خوب شدم
        اما تو با این اسراف            تبر زدی دوباره
        به جسم و جون پاکم       بگو که این چه کاره؟
        خدای خوب و کریم        اسراف و دوست نداره
        سینا که کلی خجالت زده و شرمنده شده بود از درخت معذرت خواهی کرد و فهمید که چه اشتباهی کرده و قول داد دیگه تکرار نکنه در ضمن اون قول داد کاغذهای باطله رو به بازیافتی تحویل بده تادرخت کمتری قطع بشه 
        امیدوارم از خواندن این داستان لذت ببرید 
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۴۲۴ در تاریخ شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸ ۰۴:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0