سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        از انتولوژی های عاریه/قسمت دوم
        ارسال شده توسط

        سیده نسترن طالب زاده

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۸ ۰۳:۱۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۹۹ | نظرات : ۰



        در ظرف تاریک زمان
        پر بود از" او"
        از تراوش حسرت
        ،  ایستادم
        و به معاشقه ی لبریز ماه و دریا خیره شدم
        ، چقدر وحی موسوم جاری بود
        و هوا، به اندازه ی سقوط یک پرنده ی کوچک از اوج
        خیز بر میداشت
        ، فرانشیب  و فروفراز کوچهای پی در پی

        ، در ظرف تاریک زمان پر بود از او..


        ***

        بگذار شاخه گلی بر مزار امین الضرب بگذاریم
        ، چراغهای  شب ، با آخرین فصل دلدادگی عجینست،
         پشت خانقاه شمعی گریه میکند امشب
        ، تحریر شعر طربناک چشمانت،آه
        بیگناهترین قصه ی عالمست
        بگذار شاخه گلی در خیابان های گمنام بگذاریم
        و عطر تبسم خزان را به آدمیان اندوهگین هدیه دهیم..
        که پشت خانقاه، شمعی میگرید امشب

         ***

        ما
        چهار فصل مفتونیم
        و میانمان، چهار عنصر مفرد جاریست
        پارینه ی مغلوب
        اینک مغبون
        و فرداهای حامله!
        ، ما نثر منقوش  اولین خاطره ایم
        ، که بی واسطه دوستی میورزیم
        و در  سالیان پیش و پس از این، هم
        یار غار  یکدیگر بودیم
        ، درست از سر انتشار همان چهار زندان!
        و هیچ کس هم نپرسید
        چگونه نمیمیرد جهات اربعه در جنگ نوشتاره های ما!!


        ***

        از جبر شکوفیدن درخت
        ، فهمیدم
        سالهای بسیاریست که رفته ام،
        آنجا که آیینه ی آب هم با من همنوایی کرد
        پشت دیوار زیارتگاه
        زنی پرسید، تا اولین کلیسا چقدر راهست،
        از سورمه ریز تلخ چشمانش میفهمیدم
        که ، آوای باران، شنیدنی نیست
        از آمدن و رفتنم، چند جفت کفش نو به جا مانده،
        و باوری کهن
        ، و هیچکس نمیداند
        تا پنجدری اولین بهشت را پای برهنه دویده ام! 







         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۴۱۴ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۸ ۰۳:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0