سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    نگاهی به قالب تازه ی سه گلشن
    ارسال شده توسط

    محمدعلی رضاپور(مهدی)

    در تاریخ : سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۲۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵۲ | نظرات : ۱۹

    تفاوت ذاتی سه گلشن با قالب های غزل مثنوی و مثنوی غزل
     درست است که سه گلشن در شکل ظاهری خود ممکن است چارچوبی ترکیبی مثلا از مثنوی و غزل و دوبیتی و مانند اینها داشته باشد؛ اما این ترکیبات مختلف در ساختار سه گلشن تا حدود زیادی به یگانگی رسیده، قالبی یکدست را ساخته اند که همین قالب سه گلشن است و آغازگر و بدنه و پایانبخش دارد و این قسمت ها در خدمت تکمیل شعر سه گلشن قرار گرفته اند؛ اما در غزل مثنوی و مثنوی غزل، صرفا جابجایی دو قالب مثنوی و غزل در یک شعر به کار می رود که بیش تر به تفنّن و تنوّع شباهت دارد تا قالبی منسجم .
     شاهد سخن مان این که تفاوت نام مثنوی غزل با غزل مثنوی، تنها در جایگاه کاربرد قسمت مثنوی گونه و قسمت غزلگونه در این شعرهاست . 
     
     
     
    اشعاری در قالب جدید سه گلشن
    1- ترانه، خانه ندارد  
    "ترانه، خانه ندارد.  بخوان ترانه سرا!                     بخوان ترانه ی این دخترِ بدونِ سرا"
    ترانه، خانه ندارد. چه کار باید کرد؟                     دلی شبانه ندارد.  چه کار باید کرد؟
    شبانه، جوجه ی ناآشنا به بال زدن                     چو آشیانه ندارد،   چه کار باید کرد؟
    ترانه: کودکِ شبگردِ کوچه های دراز                   دری، نشانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    ترانه، زلفِ پریشان به دست باد نداد                   نظر به شانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    ترانه: این که به من شعر تازه می بخشد              خودش ترانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    آهای مجلسیان! این که خانه ی مردم                 ترانه خانه    ندارد، چه کار باید کرد؟
    "ترانه، خانه ندارد. غزل نخواهم گفت               و تا به نان نرسد، از عسل نخواهم گفت
    بیا ترانه ی من! من غزل نمی خواهم            به جز ترانه ی شیرین عسل نخواهم گفت."

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۳۰۳ در تاریخ سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    رضا سلطان
    سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۳۵
    با سلام
    ترکیبی از غزل مثنوی دوبینی و مثل این ها:یعنی هر چند تا قالب رو با هم مخلوط کنیم اسمشم براریم سه گلشن؟حتی انقدر روش کار نشده که حداقل بگیم به فرض غزل و دوبیتی رو ترکیب کنیم اسمش رو این بزاریم اینطوری که نمیشه یه قالب شعری ساخت و الا که الان ماشالا به تعداد هشتاد میلیون شاعری که تو مملکت داشتیم هشتاد میلیون قالب شعری داشتیم!
    و نکته جالب تر اینکه ابتدا و بدنه و پایان بندی داره و غزل مثنوی صرفا ریختنه غز ل ها تو مثنویاست و جهت تنوع و تفنن سروده شده!!!!!!
    هم غزل هم مثنوی هم غزل مثنوی و هر قالب دیگه ای هم باید انسجام داشته باشه هم بدنه هم پایان بندی هم ارتباط معنایی بین ابیات اگر غیر این باشه ضعفه نویسنده اثر هست نه ضعف یا الزام قالب
    صحبت من درباره توضیحاتی بود که در این متن اوردین درباره این غالب ابداعی که اصلا قابل قبول نیست اگر موارد دیگه ای هست که گفته نشده بیان بفرمایین
    در اخر غزل مثنوی از شاعر گرانقدر حامد عسگری که برای فاجعه بم سروده شده قرار میدم قضاوت بفرمایید که انسجام و ابتدا و بدنه و پایان داره و از روی تفنن سروده شده یا دغدغه


    داغ داريم نه داغـی كه بر آن اخم كنيم
    مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم

    مرد آن است كه از نسل سياوش باشد

    "عاشقی شيوه‌ی رندان بلا كش باشد "

    چند قرن است كه زخمی متوالی دارند

    از كويــر آمده‌ها بغض سفالـــــــی دارند

    بنويسيد گلــــو هــــای شما راه بهشت

    بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت

    بنويسيد زنـی مُرد كــــه زنبيل نداشت

    پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت

    بنويسيد كه با عطر وضو آوردند

    نعش دلدار مرا لای پتــو آوردند

    زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود

    "دوش مــی‌آمد و رخساره بر افروخته بود

    خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد

    هر كه از كوچه ی معشوقه ما می گذرد

    بنويسيد غـــم و خشت و تگرگ آمده بود

    از در و پنجره‌ ها ضجـــه‌ی مرگ آمده بود

    شهر آنقدر پريشان شده بود از تاريخ

    شاه قاجار بـــه دلداری ارگ آمده بود

    با دلی پر شده از زخـــم نمک می‌خورديم

    دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خورديم

    بنويسيد كـــه بم مظهر گمنامی ‌هاست

    سرزمين نفس زخمی بسطامی‌هاست

    ننويسيد كـــه بـــم تلـــی از آواره شده است

    بم به خال لب يک دوست گرفتار شده است

    مثل وقتی كه دل چلچله‌ای می‌شكند

    مرد هـــم زير غــــم زلزله‌ای می‌شكند

    زير بارِ غــم شهرم جگـرم می سوزد

    به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد

    مثل مرغی شده‌ دل در قفسی از آتش

    هــــر قدر اين ور آن ور بپرم مـــی‌سوزد

    بوی نارنج و حناهای نكـــوبيده بخيـــــــر!

    که در اين شهر ِ پر از دود سرم می‌سوزد

    چاره‌ای نيست گلم قسمت من هم اين است

    دل بـــــه هـــر سرو قدی مـی‌سپرم می‌سوزد

    الغرض از غـــــم دنيــا گله‌ای نيست عزيز!

    گله‌ای هست اگر، حوصله‌ای نيست عزيز!

    ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم

    آنچــــه داريــم ز بيگانه تمنا نكنيم

    آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم

    بايد اين چـــادر ماتـــــــــــم زده را برداريم

    تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاك و

    پای هــــر گور، چهل نخل تنـاور داريم

    مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر

    پشت هــر حنجــــــــره يک ايرج ديگر داريم

    مثل ققنــــوس ز ما باز شرر خواهد خاست

    بم همين طور نمی‌ماند و بر خواهد خاست

    داغ ديديم شما داغ نبينبد قبول!

    تبــری همنفس باغ نبينيد قبول!

    هيـــچ جای دل آباد شما بـــــم نشود

    سايه‌ی لطف خدا از سر ما كم نشود

    گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد

    داغ ديديــــم اميــد است دعامان بكنيد

    بــم به اميد خدا شاد و جوان خواهد شد

    "نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد "
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۱۳
    سلام، ضمن تشکر از نظرتان و از تعهدی که نسبت به ادبیات دارید، خدمت تان عرض کنم که احتمالا دردمندی بنده نسبت به ادبیات - در این سی ساله ی شاعری و انسم با آن - احتمالا از دلسوزی شما برای آن کم تر نیست. به احتمال نزدیک به یقین، شما مطالب قبلی ام در این سایت و سایت های دیگر را مطالعه نفرموده اید و حتی مطالب مربوط به قالب های نوین سه گلشن و سروش را. اکنون، رونوشت مطالبی را از یکی از کتاب هایم برایتان ارسال می کنم:
    ارسال پاسخ
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۱۴
    قالب جدید سه گلشن
    سه گلشن، نام قالبی ست که سال ها از پیدایش و سرایش به آن می گذرد؛ اما چندان به آگاهیِ اهل ادب نرسیده است. تا جایی که به یاد دارم، این قالب یا شکل پیش از ویرایش این قالب را تقریبا در چهارده سالگی ابتکار نموده ام و آن را تسمیط بند نامیده بودم (با توجه به شباهت نِسبیِ شکل پیش از ویرایش آن به قالب مسمّط).
    سپس نام این قالب را به سامانبخش و باری دیگر به سه باغ و سرانجام به سه گلشن، تغییر داده ام.
    چند سال پیش، قالب سه گلشن و چند قالب نوین شعری را در کتابی به نام نورا- نُوینِستان معرفی کرده ام.
    سه گلشن، یکی از این قوالب شعری نوین است. همچنین در کتاب سفیرشعرفارسی، قالب جدید دیگری به نام سروش را معرفی نموده و در شبکه های اینترنتی منتشر نموده ام که امیدوارم مورد استقبال دوستانِ ادب دوستم قرار بگیرد و از نظرات ارزشمندشان بی بهره ام نگذارند.
    سه گلشن نیز مانند قالب شعری سروش، قالبی نوین در شعر فارسی است. سه گلشن، قالبی ترکیبی و دارای مهندسیِ سه رُکنیِ کاملی است که به ترتیب دارای قسمت آغازگر، متن و سرانجام، قسمت پایان بخش می باشد.
    آغازگر معمولا یک بیت با شیوه ی قافیه بندی مثنوی یا قطعه است. متن، چند یا چندین بیت به شیوه ی قافیه بندی غزل یا قطعه است و سرانجام، پایان بخش، گاهی دوبیت به شیوه ی قافیه بندی دوبیتی یا چهارپاره و گاهی یک بیت جداگانه است و گاهی به شکل های دیگری به کار می رود؛ مثلا از یک تا سه تک مصراع.
    در غزل، همقافیه بودن همه ی مصراع ها باعث ایجاد ملایمتِ خلسه آوری می شود که در بسیاری از مواقع، وجود ردیف، این ویژگی را تقویت می کند و این، یکی از دلایل محبوبیت غزل برای بیان موضوعات تغزّلی است.
    در قصیده، این همگونیِ قافیه ای در خدمت مدح و گاهی برخی موضوعات دیگر قرار می گیرد و زحمتِ فراز و نشیب دادن به قسمت های شعر فقط بر عهده ی توانایی شاعر است؛ به این معنا که قالب قصیده، کارِ شاعرِ خود را از لحاظ قافیه بندی، آسان نمی کند؛ اما از لحاظ موضوعی، قالب قصیده، مددکار خوبی برای شاعر خود است؛ چراکه بخش هایی را به ترتیب در اختیار شاعر خود قرار می دهد؛ یعنی با در نظر گرفتنِ بخش های تشبیب( همان تغزّل و نَسیب)، تخلّص، متن اصلی(مدح ویا موضوعی دیگر) و دعای جاودانگی – که به ترتیب در قصاید سنّتی می آمده اند و می آیند- شاعر قصیده سرا، کلیشه ی مناسبی برای قرار دادن مطالب و مضامین خود در اختیار داشته است و دارد.
    در قالب قطعه، عدم قافیه مندی در اولین مصراع، تنها تفاوت مهم ساختاری این قالب با قالب های غزل و قصیده است و شاید همین مقدار تفاوت، عاملی بوده است برای مناسبتِ بیش ترِ قطعه برای پردازش موضوعات اجتماعی، سیاسی و ... .
    ساختار قالب سه گلشن، خیلی بیش تر از غزل و قصیده، تنوع در فراز و فرود را به خود راه می دهد؛ به طوری که در هر قسمت از قالب سه گلشن( آغازگر، متن و پایانبخش) قافیه بندی جدیدی را می بینیم؛ پس قالب سه گلشن، آن حالت خلسه آورِ غزل را – دست کم با آن شدت- ندارد و مثل قصیده، متمرکز بر مدح و وصف کسی و چیزی نیست.
    به این دلیل و یا از جمله به این دلیل، سه گلشن، قالب مناسبی برای سرایش اشعار اجتماعی، سیاسی و ... است.









    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۱۵
    قالب جدید سه گلشن
    سه گلشن، نام قالبی ست که سال ها از پیدایش و سرایش به آن می گذرد؛ اما چندان به آگاهیِ اهل ادب نرسیده است. تا جایی که به یاد دارم، این قالب یا شکل پیش از ویرایش این قالب را تقریبا در چهارده سالگی ابتکار نموده ام و آن را تسمیط بند نامیده بودم (با توجه به شباهت نِسبیِ شکل پیش از ویرایش آن به قالب مسمّط).
    سپس نام این قالب را به سامانبخش و باری دیگر به سه باغ و سرانجام به سه گلشن، تغییر داده ام.
    چند سال پیش، قالب سه گلشن و چند قالب نوین شعری را در کتابی به نام نورا- نُوینِستان معرفی کرده ام.
    سه گلشن، یکی از این قوالب شعری نوین است. همچنین در کتاب سفیرشعرفارسی، قالب جدید دیگری به نام سروش را معرفی نموده و در شبکه های اینترنتی منتشر نموده ام که امیدوارم مورد استقبال دوستانِ ادب دوستم قرار بگیرد و از نظرات ارزشمندشان بی بهره ام نگذارند.
    سه گلشن نیز مانند قالب شعری سروش، قالبی نوین در شعر فارسی است. سه گلشن، قالبی ترکیبی و دارای مهندسیِ سه رُکنیِ کاملی است که به ترتیب دارای قسمت آغازگر، متن و سرانجام، قسمت پایان بخش می باشد.
    آغازگر معمولا یک بیت با شیوه ی قافیه بندی مثنوی یا قطعه است. متن، چند یا چندین بیت به شیوه ی قافیه بندی غزل یا قطعه است و سرانجام، پایان بخش، گاهی دوبیت به شیوه ی قافیه بندی دوبیتی یا چهارپاره و گاهی یک بیت جداگانه است و گاهی به شکل های دیگری به کار می رود؛ مثلا از یک تا سه تک مصراع.
    در غزل، همقافیه بودن همه ی مصراع ها باعث ایجاد ملایمتِ خلسه آوری می شود که در بسیاری از مواقع، وجود ردیف، این ویژگی را تقویت می کند و این، یکی از دلایل محبوبیت غزل برای بیان موضوعات تغزّلی است.
    در قصیده، این همگونیِ قافیه ای در خدمت مدح و گاهی برخی موضوعات دیگر قرار می گیرد و زحمتِ فراز و نشیب دادن به قسمت های شعر فقط بر عهده ی توانایی شاعر است؛ به این معنا که قالب قصیده، کارِ شاعرِ خود را از لحاظ قافیه بندی، آسان نمی کند؛ اما از لحاظ موضوعی، قالب قصیده، مددکار خوبی برای شاعر خود است؛ چراکه بخش هایی را به ترتیب در اختیار شاعر خود قرار می دهد؛ یعنی با در نظر گرفتنِ بخش های تشبیب( همان تغزّل و نَسیب)، تخلّص، متن اصلی(مدح ویا موضوعی دیگر) و دعای جاودانگی – که به ترتیب در قصاید سنّتی می آمده اند و می آیند- شاعر قصیده سرا، کلیشه ی مناسبی برای قرار دادن مطالب و مضامین خود در اختیار داشته است و دارد.
    در قالب قطعه، عدم قافیه مندی در اولین مصراع، تنها تفاوت مهم ساختاری این قالب با قالب های غزل و قصیده است و شاید همین مقدار تفاوت، عاملی بوده است برای مناسبتِ بیش ترِ قطعه برای پردازش موضوعات اجتماعی، سیاسی و ... .
    ساختار قالب سه گلشن، خیلی بیش تر از غزل و قصیده، تنوع در فراز و فرود را به خود راه می دهد؛ به طوری که در هر قسمت از قالب سه گلشن( آغازگر، متن و پایانبخش) قافیه بندی جدیدی را می بینیم؛ پس قالب سه گلشن، آن حالت خلسه آورِ غزل را – دست کم با آن شدت- ندارد و مثل قصیده، متمرکز بر مدح و وصف کسی و چیزی نیست.
    به این دلیل و یا از جمله به این دلیل، سه گلشن، قالب مناسبی برای سرایش اشعار اجتماعی، سیاسی و ... است.










    بعضی از امتیازات قالب سه گلشن در مقایسه با غزل
    1- در تاریخ ادبیات فارسی به گمان قوی، هیچ قالبی حتی تا به امروز به محبوبیت غزل نبوده است؛ با این حال، زیبایی غزل تا حدود زیادی به دلیل توانایی های شاعران غزلسرا بوده است که توانسته اند غزل خود را به خوبی شروع کرده، ادامه داده و به نتیجه برسانند؛ اما خود قالب غزل چندان تفاوتی در آغاز و میانه و پایان خود ندارد جز این که در آغاز، هر دو مصراع بصورت همقافیه اند و در ادامه فقط مصراع های پایانیِ هر بیت، قافیه مندند؛ پس تفاوتی مربوط به ویژگی های قالب شعری بین میانه و پایان غزل نیست.
    سه گلشن، هر سه رکنِ تکمیل کننده ی قالبی مهندسی شده را داراست: آغازگر+ متن اصلی+ یاپان بخش (نتیجه گیری).
    2- وجود هر سه قسمتِ آغازگر، متن اصلی و پایان بخش در قالب سه گلشن علاوه بر این که شکل منظم و حساب شده ای به این قالب بخشیده، الگو و کلیشه ی مفیدی را نیز برای شاعر فراهم می آورد تا بتواند بیت اول شعر خود را به عنوانِ اسم و عنوان و یا بطور کلی به عنوانِ آغازگر آن بیاورد و در ادامه، خودروی شعر خود را به سمتِ قسمتِ متن اصلی شعر برانَد و سرانجام، با پیچیدن در آخرین تغییر مسیر، به سوی نتیجه گیری و پایان بخشیِ شعر، منتقل شود.
    قالب سه گلشن، چنین چارچوب، الگو و کلیشه ای را برای شاعرِ خود فراهم آورده است؛ اما در غزل تقریبا تمام این زحمات بطور مستقیم و تماما بر دوش شاعر است و خودِ قالب غزل، کار چندانی برای شاعر در تفکیک آغاز، ادامه و پایان شعر نمی کند مگر در بیت اول که هر دو مصراع را همقافیه می آورند .
    3- گاهی به دلیل محدودیت واژه هایی که می توانند بعنوان کلمات همقافیه در غزل بیایند، شاعر، بیت اول غزل را شروع می کند و ممکن است آن بیت آغازگر حتی شاهکاری ادبی باشد؛ اما در ادامه ی غزل، آن شاعر نمی تواند کلمات مناسبی بعنوان همقافیه بیابد و احتمالا غزلش را نیمه کاره رها می کند. در چنین مواردی هم تبدیل غزل به سه گلشن، بسیار راهگشا خواهدبود .
    تفاوت ذاتی سه گلشن با قالب های غزل مثنوی و مثنوی غزل
    درست است که سه گلشن در شکل ظاهری خود ممکن است چارچوبی ترکیبی مثلا از مثنوی و غزل و دوبیتی و مانند اینها داشته باشد؛ اما این ترکیبات مختلف در ساختار سه گلشن تا حدود زیادی به یگانگی رسیده، قالبی یکدست را ساخته اند که همین قالب سه گلشن است و آغازگر و بدنه و پایانبخش دارد و این قسمت ها در خدمت تکمیل شعر سه گلشن قرار گرفته اند؛ اما در غزل مثنوی و مثنوی غزل، صرفا جابجایی دو قالب مثنوی و غزل در یک شعر به کار می رود که بیش تر به تفنّن و تنوّع شباهت دارد تا قالبی منسجم .
    شاهد سخن مان این که تفاوت نام مثنوی غزل با غزل مثنوی، تنها در جایگاه کاربرد قسمت مثنوی گونه و قسمت غزلگونه در این شعرهاست .



    اشعاری در قالب جدید سه گلشن
    1- ترانه، خانه ندارد
    "ترانه، خانه ندارد. بخوان ترانه سرا! بخوان ترانه ی این دخترِ بدونِ سرا"
    ترانه، خانه ندارد. چه کار باید کرد؟ دلی شبانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    شبانه، جوجه ی ناآشنا به بال زدن چو آشیانه ندارد، چه کار باید کرد؟
    ترانه: کودکِ شبگردِ کوچه های دراز دری، نشانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    ترانه، زلفِ پریشان به دست باد نداد نظر به شانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    ترانه: این که به من شعر تازه می بخشد خودش ترانه ندارد. چه کار باید کرد؟
    آهای مجلسیان! این که خانه ی مردم ترانه خانه ندارد، چه کار باید کرد؟
    "ترانه، خانه ندارد. غزل نخواهم گفت و تا به نان نرسد، از عسل نخواهم گفت
    بیا ترانه ی من! من غزل نمی خواهم به جز ترانه ی شیرین عسل نخواهم گفت."
    2- مانده گفتارهای واجب تر
    // باز، چشم سیاهت ای بانو! نه؛ ادامه نمی دهم دیگر/
    گفته اند از کمانِ آن ابرو . مانده گفتارهای واجب تر//
    مانده دردِ عمیقِ نابغه ای با نبوغی بدونِ پشتیبان/
    یا بمانَد به غُربتِ میهن یا بکوچد به خارج از ایران/
    مانده در جامعه شناسیِ مان همچنان واژگانِ دیرینه/
    گسترش یافتَه ست بالاشهر؛ زاغه ها دور می شوند از آن/
    و مقام و مدیریت چندی ست بینِ ژن های خوب می گردد/
    دیگران هم غریبه اند همه، غیرِ هنگامِ رأی دادنِ شان/
    رفته ارباب و آمدَه ست جناب؛ بچه هاشان مُشابهِ خودشان/
    ای شهیدان انقلابیِ مان! باز گردید! شد وطن، ویران/
    // حرف حق را کسی نمی شنود . شعرهای قشنگ باید گفت/
    باز، چشم سیاهت ای بانو! از همان نقش و رنگ باید گفت. ///
    3- کارتن خواب جان!
    کارتن خواب! زود باش بیا/ اهل صید و صعود باش بیا/
    باز، کفشی جدید آوردم/ و پتو هم رسید، آوردم/
    شب یلدا، مبارکت باشد/ هرچه دستم رسید، آوردم/
    کارتن خواب! شاد باش ببین/ آمدم. صد امید آوردم/
    کارتن خواب جان! عدالت هست/ از حقوق شما، حمایت هست/
    کارتن خواب جان! بهانه نگیر/ دولت و ملت و کرامت هست.//
    4- سهمیه در دست
    "رسید سهمیه در دست و، دست داد به ما به دستِ سهمیه، درد است و، دست داد به ما"
    و هیچگاه شبیهِ شهیدِ خویش نبود/ شبیهِ عاطفه ی سرخِ عاشقیش نبود/
    چه نسبتی به شهیدش ...؟ درست یادم نیست/ ولی بدون شک این جایگه به ریش نبود/
    و ماجرای مدیریّتِ "برازنده" / از این که نسبَتَکی داشت، هیچ بیش نبود/
    "گذاشت بر سرِ نامِ شهید، میزش را/ و چید مایه و سرمایه ی عزیزش را/
    به نقدِ همچو من این میز ناتمیز مباد.//"
    5- سخن های آتشین
    "دل، سخن های آتشین دارد. دارد از عمقِ درد می سوزد/
    نه فقط بانوانِ دل آذر که دلِ هرچه مرد می سوزد/"
    کاش! می شد نَدید جامعه را؛ هرکسی هم به کار خود می رفت/
    مثل بی اعتباریِ دوران درپیِ اعتبار خود می رفت/
    پدری پیش خانواده ی خود ... . پدر،آتشفشانِ خاموش است/ نه شبیهِ گدازه ای که روان، پیِ دود و غبار خود می رفت/
    مادری پیش دختران خودش ... . مادر، آتشفشانِ جاری شد/
    از دلش پل به چشم خود می زد. آتشی بر مزار خود می رفت/
    عده ای هم که می رسند از دور، هر سه یا چار سال یکباره/
    پوستر، عکس، افتخار، شعار، شهر ما زیر بار خود می رفت/
    عده ای خوش به حالشان شده است؛ چون رعیّت، حلالشان شده است/
    گرگ، پشت گریم و نُطق و ادا، رهگذارِ شکارِ خود می رفت/
    "این سخن های آتشین... . باشد! فقط از راه دور، گوش کنید!//
    ما که رفتیم و دیگران رفتند. لااقل در عبور گوش کنید!//"
    6- حرف هایی بلند
    "شعر، زیباترین تریبون است؛ حرف هایی بلند می طلبد/
    تا تَسَلّا و مرهمی بشود، شاعری دردمند می طلبد//"
    مشکلاتِ زیادِ ما کم نیست. شاعر از زلف یار می گوید/
    بچه های طلاق، بد یُمن اند؛ شعرِ بوس و کنار می گوید/
    پدری، مدتی ست بی کار است؛ تلخ گفتار شد؛ گرفتار است/
    همسرش باردار و بیمار است؛ از غمِ انتظار می گوید/
    دست های لطیفِ بیوه زنی مثل دستانِ پیرمردان شد/
    چشمِ پاکِ همیشه پُر شرمش، از غمی بُردبار می گوید/
    چار راهِ رفاه، پشت چراغ، دختران، گل حراج کردند و /
    گلِ بی عطرِ کاغذی، چیزی، از بدِ روزگار می گوید/
    فاصله بین ملت و دولت، راهِ این جلگه است تا قله/
    شاعرِ بی غمِ تغزّلباز، باز وصف بهار می گوید/
    "شاعران در شبِ ملایمِ شعر فقط از شوق و آرزو گفتند/
    عده ای از دو چشم دلبرشان، جمعی از حلقه های مو گفتند/
    باز هم دخترانِ گل در دست .... باز هم مردمانِ پایین دست ... ./
    باز هم شاعران در این بُن بست، غزل از مهرِ ماهرو گفتند . //"
    7- خانه اش آن چنان
    خانه اش خانه ای تمیز و قشنگ، خانه ای باصفا و رنگارنگ
    خانه ی مردِ صادقِ دوران، خانه ی مردِ از کژی، دلتنگ
    خانه اش آن چنان صفا گُستر که به هر ناگوار، تسکین است
    خانه اش آن قَدَر فراخ نظر که پذیرای هرچه مسکین است
    خانه اش کاخِ لطفِ باغِ ارم؛ در خورِ اقتدارِ مردِ کرم
    تا نگوید کسی که باغِ بهشت، واقعی نیست و نمادین است
    لطف او مهربانیِ همه گیر؛ بارشِ آسمانیِ همه گیر
    چون که از شادیِ خواص، خوش است؛ چون که از دردِ توده، غمگین است
    یار ما، مهربانی اش خاص است. خنده ی زعفرانی اش خاص است
    نظرات و مبانی اش خاص است . نظر مردم اکثرا این است
    این که ایشان امین ما هستند، این که از بهترینِ ما هستند
    نظر ویژه ی خواص است و نظر توده ی دهان بین است
    مردم اهل کوچه ی پایین، مردم ساده ی اجاره نشین
    باز از آن نازنین سخن گفتَه ند. سخن از نازنینِ شیرین است
    ما به عالی جناب، دل بستیم. به مَهِ بی نقاب، دل بستیم
    هر دلی جذبِ جذبه ای شد و، ما به همین مُستَطاب، دل بستیم.
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۲۲
    قالب های شعری سروش و سه گلشن، مواردی از تلاش های تقریبا سی ساله ی (از دوازده سالگی) این جانب در عرصه های ادبی ست.
    ضمنا بنده با قالبسازی های بی پشتوانه ای که بویژه در سپیدنویسی ارائه می دهند، مخالف ام. اصلا مگر آنها توانسته اند شعربودنِ سپیدنویسی را اثبات کنند که حالا می آیند تقطیعش می کنند و قواعدی به آن می چسبانند و مدعی قالب هایی هستند با نام هایی مثل چامک و سپکو و چکه و لوپ و گردان و امثال اینها که واقعا فراتر از تقطیع سپیدنویسی و اضافه کردن آرایه ای ادبی مثل ردالصدر علی العجز یا مانند آن و تراشیدن چند قاعده برای آنها نیست.
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۳۶
    سپیدنویسی چه جور شعری ست؟ مگر شعر بدون وزن هم می شود؟! به فرض هم اگر بشود، به نظر شما وزن، چند درصد از شعر است؟ پنجاه درصد؟ سی درصد؟ ده درصد؟ هرچه باشد، سپید چه شعر باشد و چه نثر، بی بهره از آن(از وزن) است و می بینیم که شعرای مثلا شعر سپید با بعضی خودنمایی های زننده ای مثل پیچیده گویی و ... می خواهند ضعف شاعرانگی شان را جبران کنند. اصلا چرا احمدشاملو را این قدر بزرگ می کنند؟ شاملو که حتی از حمله به بزرگانی مثل فردوسی و ... باکی نداشت. چه احترام( زیاد) ی برای شخصیت او می توان متصور بود و چقدر باید او را بزرگ کنیم و به این حباب بزرگنمایی شاملو ادامه دهیم؟ چرا؟ چون 1- بیش تر افرادی که خود را شاعر سپید می دانند، با فنون ادبی و علومی مثل عروض و قافیه و ... بیگانه اند و در عین حال می خواهند خود را شاعر جا بزنند پس زیر تابوت شاملو سینه می زنند. 2- جریانی درست شده که اگر بگویی شاملو نه خودش و نه شعرش آن قدر بلند نبودند، کوتاهت می پندارند ولی چرا؟ از شعر شاملو و سپیدش که بگذریم که در بهترین شکلش احتمالا در حد قطعه های ادبی موفق است و نه شعر موزون، شخصیت او هم قابل دفاع نیست و ما طبق شواهد از او سخن می گوییم و دانا به امور پنهانش نیستیم. احمد شاملو، تا جایی که من دیده ام، انسانی دمدمی مزاج و سست اعتقاد بود. او یک بار طرفدار نازی های آلمان شده بود. دو باز زن هایش را طلاق داد. برخی از بزرگ ترین اسطوره های شعری ما را آشکارا مورد بی احترامی یا کم توجهی قرار داد بود و حتی از این که نامش احمد است، شرمنده بود. شاملو سپیدش خوب است یا شخصیتش که در هر دوی آنها این قدر بزرگنمایی می کنند؟!
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۴۱
    گفتیم که سپید، وزن ندارد. بعضی ها می گویند که دارد چون با استفاده از فلان آرایه های ادبی، موزون می شود. خب مگر شعرهای موزون نمی توانند از همان آرایه های ادبی استفاده کنند؟ ما برای نشان دادن وزن شعر سنتی، قواعد ریاضی وار علم عروض را داریم. شما برای نشان دادن وزن سپیدنویسی چه قاعده ی درستی بجز پاره ای از حرف های سست و نیمه سست شاملو دارید؟
    رضا سلطان
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۰۳
    سلام ممنون از توضیحات تکمیل کنندتون
    بله من نوشته های دیگتون رو کامل نخونده بودم ولی بهتر بود این ها رو کنار هم قرار میدادین که هم مخاطب دچار سو تفاهم یا اشتباه نشه هم کامل متوجه منظورتون بشه
    قطعا شما نیز ادم دغدغه مندی هستین که انقدر وقت گذاشتین برای کمک به شعر و ادب و درست یا غلط ارزشمنده این امر
    با توضیحاتتون کمی بهتر متوجه شدم ولی با احترام به نظرتون ضرورتی نمیبینم باز در ایجاد قالب جدید نمیگم نباید باشه چیزی که روش فکر بشه زحمت کشیده بشه حق عرضه داره حالا اینکه چقدر استقبال بشه ازش دیگه به سلیقه مردم و قدرت این مورد ابداعی هستش با حرفاتون درباره انسجام داشتن و یا باعث ایجاد انسجام بیشتر در قالب های قبلی و تکامل اون ها هم موافق نیستم
    و اینکه غزل محبوبترین قالبه شعری از دیر باز هست درسته ولی اینکه زیبایی و خوب بودنش به خاطر قدرت شاعر هست رو قبول ندارم اتفاقا غزل به نظر من راحت ترین غالب برای شعر نوشتنه و اینکه شما بتونی یه مثنوی یا قصیده خوب بنویسی از نظر من خیلی سخت تر هست از نوشتن یک غزل خوب
    نمونش هم اینکه شما شاید هزاران غزل زیبا و خوب رو بتونی نام ببری و شاید ده تا قصیده یا مثنوی خوب رو به سختی بشه انتخاب کرد(البته منکر این نمیشم که یکی از دلایل این امر فراوانی استفاده از غالب غزل هست)

    ____________________
    درباره موضوع بعدیتونم با یه مقداریش موافقم
    برای من واژه شعر به خودیه خود خیلی حرمت داره سپید و نیمایی و مشتعقاتش رو که هیچ درباره ی نود و نه درصد نوشته هایی در قالب کلاسیک هم تا یه قدرت و انسجام اولیه رو نداشته باشه شعر اطلاقشون نمیکنم
    وزن اینکه چند درصد شعره رو نمیدونم ولی از نظر من بدون وزن اسمه نوشته رو شعر نمیشه گذاشت حالا میخواد نثر خطاب بشه دلنوشته خطاب بشه نیمایی سپید داستان کوتاه یا هر چیز دیگه
    بزرگ کردن شخصیت ها تو تاریخ دلایل مختلفی داره یکی مثل فردوسی به خاطر قدرت کارهاش و تسلط روی فنون شعری معروف میشه یکی مثل مولانا به خاطر عمیق بودن کارهاش یکی هم مثل حافظ به خاطر تلفیق این دو یه دسته ای هم هستن به خاطر حواشی معروف میشن یه عده هم نمیدونن اصلا طرف کارش چیه نوشتش چیه فیلمی که بازی کرده رو ندیدن به خاطر عوامل حاشیه ای حالا چه خوب چه بد سر زبون ها میفتن مثل یه موج
    دیروز بع فرض با یه استادی داشتیم درباره شعر دوره مشروطه صحبت میکردیم و شاعراش به نظر هر کدوم یه سری شعراشون خوب بودن یه سریشون نه ولی هر دومون تو یه چیز اتفاق نظر داشتیم از لحاظ قدرت شعر در جمیع جهات هیچ کدوم تبحر ایرج میرزا رو نداشتن حالا شما ببین ایرج میرزا در مردم به خاطر چی معروف هست !
    اینکه شاملو نمیتونه درباره فردوسی نظر بده رو قبول ندارم نه تنها شاملو بلکه هر شخص دیگری از نظر من مختاره از هر شخصی که یک اثر به صورت عمومی عرضه کرده ایراد بگیره و نظره شخصیشو یده اگر صحیح باشه قبول میکنن ملت اگرم نیاشه که اهمیت نمیدن خودشو خراب کرده طرف و هیچ انسانی خط قرمز نقد و بی اشتباه نیست با اینکه فردوسی از همه لحاظ سلطانه از نظر من
    و همچنین به اعتقاد هنرمند و حواشی زندگی شخصیشم کار ندارم شاملو هم اگر شعر میگفت شعر خوب میگفت ادم هم میکشت من به عنوان یه شاعر دوسش داشتم و کارهاشو میخوندم
    درباره اینکه این ها قدرت شعر گفتن روی اوزان سنتی رو نداشتن و برای همین به این نوع نوشته رو اوردن هم نود درصد موافقم ولی استثنا هم وجود داره مثل مهدی اخوان ثالث که شخص با سوادی بوده و مسلط روی اوزان عروضی یا مثل حسین منزوی که استاد و الگوی بسیاری از غزل سرایان معاصر هست ولی به همون مقدار هم نوشته بودن وزن و قافیه داره ، بعله اگر این ها توجیح خلق مضمون نو رو بیارن برای رجوع به نوشته بدون وزن و قافیه رو برای من تا حدودی توجیح داره ولی مثلا یکی مثل سهراب رو که خودش هم به خودش نمیگفته شاعر هنر اصلیش نقاشی بوده اونم نه در سطح فوق العاده رو بخوایم اسطوره شعر و ادب این مملکت بکنیمش باهاش مشکل دارم


    ____________
    به خاطر زحمتی که کشیدین برای سه گلشن و سایرین حتما در فرصت مناسب چند باره بازخوانی میکنم متنتون رو و نظر جامع تر و دقیق تری میگم

    پ خندانک ایدار باشید
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۱۳
    سپاس، نگفتم که جناب فردوسی یا برخی دیگر بالاتر از حد نقد ند بلکه حرفم این بود و این است که نقد بزرگان بر چه اساسی و با چه دانشی و در چه جایی باید باشد. مگر شاملو چقدر تاریخ می دانست که جناب فردوسی را تخطئه کند و جای کاوه و ضحاک را برعکس جلوه دهد؟ چرا؟ فقط برای مطرح کردن خودش؟ در کجا؟ در دانشگاه برکلی؟ حالا اگر آقای احمد شاملو که نسبت به نام مقدست هم حساسیت داری و شأنیت تحمل آن را نداری، آقای شاملوی همه چیز دان! آقای سینماگر سیاسی شاعر مورّخ نظریه پرداز مترجم و و و! شما اگر
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۱۸
    آقای شاملوی پر ادعا! شما اگر هم نقدی بر جناب فردوسی بزرگ دارید، چرا آن را در خارج از کشور و در دانشگاه مطرح برکلی مطرح می کنید که بر فرض صحت ادعاهای شما، وجهه ی بین المللی جناب فردوسی تضعیف شود؟ اصلا تو مگر مورخی؟ تو مگر مترجمی؟ تو در کدام دانشگاه درس خواندی آقای احمد شاملو؟ دیپلم داشتی یا پایین تر یا بالاتر ؟ چند زبان بلد بودی که این قدر ترجمه می کردی؟
    من از این بزرگنمایی ها درباره ی شخصیت احمد شاملو بسیار مشمئز می شوم همان طور که از بزرگ کردن برخی از چهره های فوتبالی و غیرفوتبالی کم سوادی که نادان ها از ایشان بت می سازند. سپاس خندانک
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۰۷:۳۵
    من اصلا متوجه نمیشوم
    شما دارید در مورد شاملو اینچنین مینویسید.اخه چرا
    مگر حق دارید
    کی گفته شما شپسد نثر است.اقا عزیط الان روی این سبک در جهان موسیقی میگذارند و اهنگ میخوانند
    .شما اهنگ درونی و موسیقی لفظ و غنای شعر را و.....را که در کتاب های حتی درسی امده کلا بزدید زیر سئوال .....جون از این سبک و این شاعر خوشتان نمیاید
    واقعا ....باورم نمیشود یکی اینچنین بنویسد.....شملو اگر سخنررانی کزده ...الان مرده ....کی میاید و در مورد یه ادم مرده نبش قبر کنه.....گکاش اصلا نخوانده بودم مطلبتون را
    چقدر بد نوشتید.....
    ارسال پاسخ
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۳۰
    درود و سپاس از نظر شما بزرگوار خندانک
    ببینید! موضوع این بحث، فرا تر از صحبت درباره ی شخصی درگذشته به نام شاملو ست. اگر این بود، بنده حرفی نداشتم. آنها که مرا از نزدیک می شناسند، می دانند که پایبند به اصول اخلاقی ام. در این جا مساله ی جریان سازی، مطرح است.
    افرادی شاملو را عَلَم کرده اند تا جریانی بسازند و بنده بعنوان شخصی که سی سال در شعر موزون کار کرده یا حتی بعنوان یک فرد کاملا عادی حق دارم نظر خودم را در این باره بیان کنم همان طور که شاملو برای خودش این حق را قائل بود که در دانشگاه برکلی بر فردوسی که نمادی از نمادهای ایران است، بتازد و یا این که حافظ را -که عزیز غزلسرایان و سنتی سرایان پارسی سرا ست - مُلحِدی یک لا قبا بخواند و یا این که حق داشت کتاب دکتر حمیدی شیرازی را با اهانت به داخل جوی بیاندازد و با این کارش نه تنها به یک شخص بلکه به جریان شعر سنتی، دهن کجی کند. بله من به هزار دلیل حق دارم چون با یک شخص مرده طرف نیستم بلکه با جریانی طرف هستم که دارند شخص مرده ای را این همه بزرگ می کنند .
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۷:۵۸
    سلام
    جریان سازی چیه دوست من
    علم زبان را موجود زنده میداند و روبه حرکت. کودکی با زبان شاملو نوعی کلمه را بر زبان اورده و شاخه ای باز شده
    نمیشود گفت باید زبان را یک راهه کرد همینطور که انگلیسی و عربی به زبان ما راه دارند برعکسش هم کسی جلویش را نگرفته است اگر نمیشود تقصیر زبان سرایانی است که سعی در قرنطینه کردن زبان.....نوع گویش....نوع سرایش....را دارند.....شما سبکی را ارایه میدهید ...که داده اید....میگیرد یا نه بسته به حمایت جامعه است نه شما.....‌خوبحالا اگر جامعه شاملو را بزرگ کرده شما میخواهید عکسش را عمل کنید.....این بی معنی است که دنبال دست پنهان بگردید و شعر را کلاسیک بنامید و خود را صاحب سبک.....اگر در ان ریشه تحقیق نکرده باشید....اطلاعاتتان در مورد سپید ضعیف است وبا عینک بد بینی و از لوله تفنگ نباید نگاه کرد
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۱۰
    بحث را ادامه نم دهن چون نمیخواهم فکر کسی را نسبت به چیزی عوض کنم
    فقط چون از شخصی نام بردی نوشتم.....هر اسمی که ببری باید دلایل قانع کنندی بیاوری تا مدیون نشوی .
    زمان شاملو هم اگر در شعر ناب بودم همین ها را براش مینوشتم
    ........
    سر های سپید تر از دندان
    شاهدند
    در طلاق
    مغز از دهان............ببخش که به زحمت افتادی
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۲۹
    خلاصه : بنده با قالبسازی های بی اساس، مخالف ام و آنچه ارائه داده ام، محصول سال های طولانیِ تلاشم در عرصه ی ادبی بوده است. ضمنا: این را هم بگویم که ساخت قالب شعر اصالتا تنها چینش جایگاه قوافی و ... نیست بلکه قالب اصیل شعری باید علاوه بر این که قالب(ساختار و چارچوب ظاهری) شعر است، دستگاه ساخت شعر (ساختار و چارچوب درونی) شعر هم باشد.
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۳۱
    قالب سه گلشن تا حدودی هم قالب شعری ست و هم دستگاه شعری ولی اگر قالب شعری سروش ما را مطالعه فرمایید، شاید توانی را که قالب سروش در برخورداری از دستگاه شعری خاص خود دارد، بیش تر حس کنید. لطفا قالب شعری سروش را هم مطالعه بفرمایید
    محمدعلی رضاپور(مهدی)
    چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۳۳
    و از آن جا که درباره ی قالب سروش، مطالب متعددی در این سایت و سایر پایگاه های ادبی قرار داده ام، لطفا به مطالعه ای جامع درباره ی آن بپردازید! خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0