سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      «جلوه زار نیستی» شرحی بر غزلی از بیدل{قسمت پنجم}
      ارسال شده توسط

      ابراهیم حاج محمدی

      در تاریخ : سه شنبه ۲۴ تير ۱۳۹۳ ۱۰:۱۰
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۷۲ | نظرات : ۵

      خیال جلوه زار نیستــــی هم عالــمی دارد
      ز نقش پا، سری باید کشیدن گاه گاه آنجا
                « محفل ناز » و « دشت الفت » در دو بیت پیشین به معنای درک حضورپروردگار و بر خورداری از حظ و بهره ی انس با حضرت حق در محفل نشاط انگیز عبادت و تفرّج در فضای سبز عبودیت و بندگی اوست  که یاد آن ذرات هستی آدمی را از اشتیاق « سحر خیز» می کند و آدمی را به آرامش و طمأنینه ای نائل می گرداند که در پرتو آن می تواند با طیب خاطر  و آسودگی در جوار رحمت الهی  بیارامد  و بیاساید ( خوب ناز ) .
      واژه سازی بیدل
      آنان که با دیوان بیدل حشر و نشری دارند دریافته اند که  بسیار اتفاق می افتد که در این دیوان موازين ترکيب سازی و جمله بندی متداول فارسی، رعايت نشده و شعر او روال گويش سنتی شاعران را درهم ريخته است  و بيدل درواژه سازی پای بند اصول خاصی نيست  و درهمانحال که بدعت های او، بصورت بی سابقه ای به غنای فرهنگ تعابير زبان و ادب پارسی می افزايد، انگار گاه گاه دستور گرايان را بهت زده می کنــد . پسوند« زار » که برای مکان وهمراه رستنی ها و برای بی جان بکار می رود{ همچون گلزارو لاله زار }  در ديوان بیدل در پی اسامی « جاندار » و« اسامی معنی » جای گرفته است . مانند {صنـم زار و جــــلوه زار} :
      ز بس ذوق طــــــواف آن صنـم زار
       چو مشتاقان به گردش گشته کهسـار
      تصاویر پارادوکسی :
      از جمله  صنایع ادبی که در رستاخیزی کلمات و پندارخیزی سخن نقشی عظیم در متون ادبی ما ایفا کرده است ، بکار گیری تعابیر تناقض آمیزی است که در واقع نوعی هنجار گریزی معنائی است  .  دکتر میر جلال الدین کزازی این صنعت را « ناسازی هنری » و دکتر شفیعی کدکنی « تصویرپارادوکسی » و آزاد بلگرامی - ادیب و شاعر هندی صاحب کتاب « غزالان الهند » - « موالاة العدوّ » نامیده اند .  تعابیر « خراب آباد » ، « مجمع پریشانی » ، « ساده ی بسیارنقش » و « دولت فقر » در این ابیات حافظ از این دست تصاویر است :
      من ملک بودم و فردوس برين جايم بود

      آدم آورد در ايــــن ديـــــر خراب آ بادم

      ************
       جمع کن به احساني حافظ پريشان را

      اي شکـنج گيســـــويت مجمع پريشاني

      *************
        چيست اين سقف بلــــند ساده بسيار نقش
       زين معما هيچ دانا در جهان آگــــاه نيست
      ************

       دولت فقرخـــــدايا به مـــــن ارزانـــــي دار
       کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است

      ************
      خیام نیز در رباعی ذیل با بکار گیری تعبیرتناقض آمیز « گویا و خموش » سخن خود را تأمل برنگیز ساخته است :
      در کارگــــــه کــــوزه گـــــری بودم دوش
      دیــــدم دو هزار کــــــوزه گویا و خموش
      نا گاه یکی کــــــوزه بـــــــرآورد خروش
      کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش !
      ویا تعبیر« معراج زپا افتادن » در این بیت بیدل :
      فلک در خاک مي غلتيد از شرم سرفرازي
      اگر ميديـــــد معــــراج ز پا افتــــادن ما را
      همچنین تعبیر « خالی پر از هیچ » در این بیت از او :
      خلقي به دور گردون مخمور و مست وهم است
      اين خـالي پـــــر از هيـــچ پيمـــانه کـــــه باشد؟
      « جلوه زار نیستی » نیز از همین نوع تعابیر
      است که بیدل در این بیت بکار برده است .
      تعبیری درباره ی نیستی :
      تأمل بیدل درباره ی مفهوم " نیستی"، گونه گون است ؛ گاه نیستی ازدید او، رابطه ی دال- مدلولی با هستی دارد و به نحوی " نیستی" درذات خود، نوعی از هستی است؛ اما در برخی از موارد- و مبتنی بر پنداشت شاعرانه درمتن- این نیستی، تنها یک رویکرد مفهومی منفی است که سرانجام ، به " نیستی مطلق" می انجامد و در برابر " هستی مطلق" رنگ می بازد. با استناد بر این پندار ( نیستی به مفهوم نابودی و فنا) بیدل می گوید: " اگر یکبار آدمی درباره ی نیستی با دقت تأمل کند، در می یابد که حتی گریبان ، باری است بر گردن هستی حباب گونه ی انسان که وبال گردن اوست .
      یک تأمل گر شود صرف خیال نیستی
      ای بسا گردن که از بــارگریبان بشکند
                حضرت آیة الله حسن زاده ی آملی  درکتاب « الهی نامه » می فرمایند :
      { الهی همه گویند : خدا کو؟  حسن گوید : جز خدا کو ؟ }  و نیز در همان کتاب فرموده اند :
      { الهی از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر !!! }
      و بلافاصله آورده اند که :
      { الهی از من پرسند توحید یعنی چه ؟ حسن گوید : تکثیر یعنی چه ؟ }
      هستی ِعاریتی که مولانا در مثنوی خود از آن سخن گفته است آیا واقعاً هستی است  ؟
      ماچو چنـــــگیم و تـــــو زخمه می‌زنی
      زاری از مـــــا نـــــه تو زاری می‌کنی
      ما چـــــو نایـــــیم و نـوا در ما ز تست
      ما چو کوهیــــــم و صدا در ما ز تست
      ما چو شطرنجـــــیم انـــدر برد و مات
      برد و مات ما زتست ای خوش صفات
      ما که باشـــــیم ای تــو ما را جان جان
      تا که مــــا باشیـــــم با تــــــو درمـیان
      ما عـــــدم هـــــاییـــــم و هستی ها نما
      تو وجـــــــود مطـــــلق وهستــــــی ما
      ماهمـــــه شیـــــران ولی شــــیر علم
      حمله ‌مـــــان از باد باشـــــد دمبـــــدم
      حمله‌شان پیداســـت و ناپـــیداست باد
      آنک ناپیــــــداســـــت هرگــز گم مباد
      بـــــاد ما و بـــــود مــــــا از داد تست
      هســـتی ما جـــــمله از ایجـــــاد تست
      لذت هســـــتی نــــمودی نیـــــست را
      عاشق خود کــرده بـــــودی نیست را
      بنابرین وقتی پایان هر جنبنده یی به نیستی می انجامد، پس غره شدن به این هستی موهوم ومادی، ارزشی ندارد. تصور عالم نیستی هم جلوه ای دارد . در راه نیست شدن و نفی خود را به اثبات رساندن که  در آن سر به سجده بودن وسر نهادن شرط است. حالت افتادگی و تواضع میخواهد. بجای پا نهادن، سر را باید گذاشت. سرکشی و تکبر و غرور در این وادی جا ندارد و با عالم نیستی در اختلاف میباشد.»اگر چه «سرکشی» در مصرع دوم نه آن سرکشی ایست که ناشی از غرور و تکبر باشد .این گونه تأمل بر دیار نیستی و - و هیچ انگاری همه چیز غیر از معنویت – است که دریچه ای به هستی حقیقی بر روی انسان می گشاید  به بیانی دیگر، چون با تفکر در مورد رفته گان که نقش پایی - نشان عمل - از آنان باقیمانده، به فکر نیستی خود می افتی. عالمی دیگر پیش نگاهت جلوه گر می شود. «سرکشیدن» در این جا «سر زدن و خبر گرفتن» است.
      چنـــــين کشته ی حســرت کيستم من
      که چون اتـــــش از سوخــتن زيستم من
      نه شادم نه محزون نه لفظم نه مضمون
      نه چرخم نه گـــــردون چه معنيستم من
      اگر فانيـــــم چيســـت اين شور هستي
      وگر باقـــي ام از چـــــه فانيســـــتم من
      بــناز اي تخيّــــــل ببــــــال اي توهّــــــم
      کــه هستي گمـــــان دارم و نيستم من
      در اين غمکـــــده کـــــس مميـــراد يارب
      به مرگي که بي دوستـــــان زيستم من
      بخــــــنديد اي قــــــدر دانــــــان فرصـت
      که يک خنده بر خويـــــش نگريستم من
      نقش پا :
      « نقش پا » از پر بسامد ترین تصاویر و ترکیبها و جدید ترین موتیوها  در دیوان بیدل است که خوشه ای از تداعی ها را می تواند در بر داشته باشد . خفّت و خواری ، آیت وعلامت و نشانه ی راه سالکان طریق ، عجز و  در ماندگی وواماندگی ، محو و فناء و زوال ، خاکساری وتواضع و فروتنی ، بی مقداری و کم بهائی ، حیرت و نیز وجود و هستی مادی  انسان تداعی های گوناگونی است که این ترکیب شکاری بیدل ، در دیوان او دارد همه ی این تداعی ها را از دقت در ابیات پراکنده ذیل می توان دریافت :
      نقش پا شو ســـــراغ مــا دریاب
      هست ازین در رهی به خانة ما
      *******
      "به غبارِ این بیابان،نه نشانِ پانشسته
      به بساطِ ناتوانی،همه نقشِ پانشسته"

      *******
      ما را به راه عشق طلب رهنما بس است
      جایی ‌که نیست قبله‌نما نقش پا بس است

      *******
      نیست در دشت طلب‌، باکعبه ما را احتیاج
      سجده‌گاه ماست هرجا نقــش پا افتاده است
      *********
      گر شوی محرم انجام طلب
      نقش پا آینـــــهٔ مقصودست
      ********
      بر فرق عــزت تو، نزيبد گُلـــــي دگر
      اي خاك‌! اگر بهار كني‌، نقش پا شوي‌
      ********
      دنی به‌ مسند عزت همان‌ دنی‌است نه عالی

      که نقش پا به ســـــــر بام نیـــز خوار نشیند
      ********
      بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
      حق نیاز به این سجده‌ها ادا نشود
      ********
      وامـــــانده ی قلمــــــرو یاسم چو نقش پا
      زین دشت هرکه رفت مرا بر قفا گذاشت
      ********
      تا شـــــــــود بیدل به نامت سکهٔ آسودگی
      خاکساری در نگین باید چو نقش پا گرفت
      ********
      که می‌آرد‌ پیام دوستان رفته زین محفل
      مگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا
      ********
      نمایان است حال رفتگان از خاک این وادی
      زنقـــــش پا توان ‌کردن سراغ ساغر جم را
      ********
      جبههٔ ما و همان سجـدهٔ تســـــلیم نیاز
      نقش پا، ‌کی‌کند از خاک تهی پهلو را
      ********
      مانند نقــــش پا به‌ گل عجــــــز خفته‌ایم
      بر ما هزار آبله باران شکست و ریخت

      ********
      کاش به نقش پا رسیم تا به‌گذشته‌ها رسیم
      هرقــــــدم آه می‌کشــــــد آبله در قفای ما
      ********
      هر عضو من چو شمع ادبگاه نیستی‌ست
      تا نقـــــــش پا سر من وایـــــن آستانه‌ها
      ********
      تا ز نقش پای‌گلگــــــون بیستون دارد سراغ
      کوهکن را در نظر، هر سنگ‌، لعل بی‌بهاست
      ********
      عشق دوراست ازتسلی ورنه مجنون مرا
      نقش پای ناقه هم آیینــــــهٔ مقصد نماست
      ********
      در طریق جستجو هر نقشپایم قبله‌ای‌ست
      غرقهٔ‌این‌بحر را، هر موج، محراب دعاست
      ********
      هرکجا سرو تو جــولان می‌کــــــند
      چشم‌ما چون‌طوق‌قمرینقش پاست
      ************
      تا سر نهاد‌ه ایم به خــــــاک در نیاز
      مانند سایه جبههٔ ما محونقش پاست
      ********
      روشن است ازبند بندم وحشت احـــوال دل
      هر گره در کوچهٔ نی ناله‌ای رانقش پاست

      ********
      نقش پا در هیچ صورت پایهٔ عزت ندید
      سایه هم خشت هوس‌کم چید بربنیاد ما
      ********
      کس به‌تیغ سرکشی باما نمی‌گردد طرف
      اززمینگیـــری چو نقش پا سپر داریم ما
      و بیدل را غزلی است با ردیف « نقش پا » که خواندن آن در اینجا خالی از لطف نیست :
      خط جبین ماســـــت هماغوش نقش پا
      دارد هجوم سجـــــدهٔ ما جوش نقش پا
      راه عدم به سعـــــی نفس قطع می‌کنیم
      افکنده‌ایـــــم بار خود از دوش نقش پا
      رنج خمارتا نرســــد در سراغ دوست
       بستم سبـــوی آبلـــــه بر دوش نقش پا
      چون جاده تا به راه رضا سر نهاده‌ایم
      موج‌گل است برســر ما جوش نقش پا
      سامان عیش ما نشود کم ز بعــد مرگ
      تا مشت خاک ماست قدح نوش نقش پا
      ماییـــم و آرزوی جبیـــــن‌ سایی دری
      افسرچـــــه می‌کند سرمدهوش نقش پا
      چشــــــم اثر ندیده ز رفتـــار ما نشان
      چون سایه‌ام خراب فرامــــوش نقش پا
      هر سرکه پخــــت دیگ خیال رعونتی
      پوشیـــــدش آسمان ته سرپوش نقش پا
      مستانه می‌خرامی و ترسم‌که در رهت
      با رنگ چهـــــره‌ام بپرد هوش نقش پا
      در هر قدم ز شــــوق خرام تو می‌کشد
      خمیازهٔ فغـــــــان لب خامـوش نقش پا
      گاه خــــــــرام می‌چکـد از پای نازکت
      رنگ حنا به‌گــــــرمی آغـوش نقش پا
      رنگ بنایــــــــم از خط تســـلیم ریختند
      یک جبهه سجده است برودوش نقش پا
      نوعی خاص از ایهام :
      در شعر سبک هندی نوعی خاص از ایهام براساس  اشتراک لفظی  فعل ها و ترکیبات فعلی شکل گرفته است . به این بیت بیدل دقت کنید :
      غبار ناتوانم بسته نقـــــــش دست امیدی
      که نتواند ز دامانت کشیدن کلک بهزادی
      یا :
      از خروش آباد توفان جنون جو‌شیده‌ایم
      بی‌صدا نقاش هم مشـکل‌کشد زنجیر ما
      و نیز :
      نقاش زحمت خط و خال آنقدر مکش
      خط می‌کشد به سـایهٔ موآب جوی ما
      همچنین :
      جرأت‌کجا و من زکجا لیک چاره نیست
      نقاش دامــــــن توبه دستـــم کشیده است
      و:
      به این ضعیفی‌ که بار دردم‌ ، شکسته در طبع رنگ زردم
      به‌گرد نقاش شوق‌ گـــــردم‌ ، که می‌کشد حسرتم به سویت
      می بینید که در این موارد بیدل فعل یا مصدر کشیدن را در دو معنی بکار برده است و سخن خود را با بکار گیری صنعت ایهام رنگ آمیزی نموده است
      با توجه به بگار گیری صنعت تناسب { مراعات نظیر } میان خیال ، جلوه و نقش و کشیدن  میتوانیم این ایهام را در بیتی که در حال شرح آنیم بیابیم و « سر کشیدن » را هم به معنای « سرزدن و خبر گرفتن » و هم به معنای « به تصویر در آوردن سر » بگیریم . فراوان اتفاق می افتد که برای اینکه زحمت خم شدن را به خود ندهیم با پایمان تصویر و یا خطوطی را به قصد نشانی دادن برای کسی بر روی زمین ترسیم می کنیم .
      با توجه با شرحی که از مفردات این بیت ارائه شد و نیز با توجه به فنون و صنایع ادبی ای که بیدل در این بیت به کار گرفته است می توان معانی ذیل را از این بیت دریافت :
      الف : تصوراین مطلب که هستی مقید و مشروط در حقیقت نیستی و فناء است ، خود حقیقتی است که دریچه ای به سوی عالمی به روی آدمی می گشاید گاهی باید بدین امر اعتراف کرده و گردن نهاد .  و رد پائی از اعتقاد و باور خود را به این حقیقت نشان داد .  { هیچ انگاری خود وجهان مادی که هستی های مقید و در حقیقت نیستی های هستی نمایند دریچه ای به سوی عالم معنویت به روی آدمی می گشاید که گاه باید با این چنین باوری از این عالم هم خبری گرفت }
      ب: تصور نیستی هستی نما ( هستی های موهوم )  در ذهن خود عالمی دارد گاه باید ازاثر پای رفتگان به آن دیار سراغ این عالم را گرفت و باصطلاح سری به آنجا زد و خبری از آنجا گرفت .جلوه زارِ نیستی، چنان تصوری را ایجاد کند که گویا هیچ چیزی وجود ندارد، زیرا ظاهراً همه جا را «نیستی» فرا گرفته است . هستی مقید ومشروط  «سرشار از تهی» یا «مالامال ازهیچ» است  بیدل می گوید که اگر بتوان جلوه زار نیستی را در مخیله گنجانید، همین «نیستی» هم عالمی دارد که باید گاه گاهی از روی نقش پای رفته گان سری به آنجا کشید.
      ج : تصور نیستی هستی نما در ذهن خود عالمی دارد که گاه باید گامی  بدانجا نهاد و با سرکشیدن و خبر گرفتن از آنجا رد پائی از خود در آنجا باقی بگذاریم .
      د : تصورنیستی ِ هستی نما  در ذهن  که درحقیقت جلوه زار نیستی است هم عالمی دارد وگاه باید با نقش پا تصویر سری را در آنجا کشید. و پی برد که وجود ما  و بر روی تن بودن سرِ ما مانند همین نقشی است از سر با پا بر روی زمین ترسیم کرده ایم .{ و با این کار سر برافراخته ی خود را نقش بر زمین دیده و باد نخوت و کبر و غرور را از سر بیرون می ریزیم  } .
      هـ : شاید هم بتوان گفت با تصور و درک موهوم بودن هستی های مقید و نیستی انگاری آنها باید گاه سرکشی و طغیانگری { از سر غرور و تکبر} را زیر پا نهاد .
      والله العالم

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۶۶۵ در تاریخ سه شنبه ۲۴ تير ۱۳۹۳ ۱۰:۱۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0