سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      ولی فولادی شاعر کورد کرمانشاهی
      ارسال شده توسط

      سعید فلاحی

      در تاریخ : شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۰۳:۳۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۶۴ | نظرات : ۲

      استاد "ولی فولادی منصوری" معروف به "ولی‌الله"، شاعر، نویسنده، تاریخ‌دان، و پژوهشگر کرد کرمانشاهی، در سال ۱۳۳۹ خورشیدی، در روستای چیکان علیا،  از توابع دهستان منصوری شهرستان اسلام‌آباد غرب دیده به جهان گشود.
      ایشان اصالتن از طایفه‌ی بالا، ایل منصوری، و فرزند "درویش خان"، از نواده‌گان "خان منصور ایلخانی کلهر" و شاعر و عارف قرن یازدهم است. "خان منصور ایلخانی" فرزند "میر میدان"، نوه "منصور خان"، از امرای ماهیدشت (منصور و شهباز) به سند شرف نامه اثر "امیر شرف خان بدلیسی" در صفحه‌ی ۴۱۳ که این کتاب نخستین کتاب تاریخ کرد و کردستانِ تحریر یافته به سال ۱۰۰۲ هجری قمری، در دوره صفویه است. 
      استاد فولادی، دوران مقدماتی را در زادگاه خود، چیکان علیا و راهنمایی و دبیرستان را به صورت شبانه و داوطلب آزاد در کرند و اسلام آباد گذراند و سپس به ادامه‌ی تحصیلات تکمیلی پرداخت و موفق به اخذ مدارک کاردانی و کارشناسی در رشته‌ی علوم اجتماعی و کارشناسی ارشد در رشته‌ی تاریخ ایران اسلامی شد.
      در سال ۱۳۵۶ در کتابخانه‌ی عمومی استخدام شد و در سال ۱۳۵۹ به ثبت احوال منتقل و در مناطق مختلف اسلام‌آباد، کرند، گیلانغرب، سرپل‌ذهاب، خرم‌آباد و کوهدشت و دوباره اسلام‌آباد و بخش حمیل خدمت نمود و در سال ۱۳۸۶ به افتخار بازنشستگی نائل شد. 
      پس از بازنشستگی با توجه به علاقه‌ای که به شعر داشتند، مدتی در انجمن شعر و ادب کلهر، در جوار استاد نیک‌نژاد حضور داشت. اما به تدریج متوجه مطالعات تاریخی شد و در بررسی‌های به عمل آمده با کمال ناباوری دیدند که ایل بزرگ کلهر با قدمت بیش از دو هزار و پانصد ساله و با وجود فرهیختگان و ادبای مناطق مختلف کلهرنشین، تاریخی ندارد و باید تاریخ کلهر را در لای‌به‌لای کتب جستجو کرد. ایشان با شروع مطالعه و صرف بیش از هفت سال وقت، مراجعه به کتابخانه‌های عمومی، خصوصی، کتابخانه ملی، مجلس شورای اسلامی و بسیاری کتابفروشی‌های محلی و ملی و تحقیقات میدانی در کشور ایران و عراق، در سال ۱۳۹۳ و در هشتمین سال تحقیقاتش، موفق به تدوین، تالیف  و چاپ کتاب مجموعه چهار جلدی «تاریخ سیاسی اجتماعی بزرگ ایل کلهر» شد و در همان سال به عنوان نویسنده و مولف نمونه و برتر استان کرمانشاه از سوی نهاد کتابخانه‌های عمومی استان کرمانشاه معرفی شد و در سال ۱۴۰۱  نیز از طرف سازمان بازنشستگی به عنوان پژوهشگر برگزیده بازنشسته استان کرمانشاه معرفی گردید .

      ▪کتاب‌شناسی:
      - تاریخ سیاسی اجتماعی بزرگ ایل کلهر (دوره‌ی چهار جلدی) 
      - گلزار ادب کلهر (شعرا و فرهیختگان) 
      - نقش بزرگ ایل کلهر در هشت سال دفاع مقدس
      - تاریخ کلهر، ایل منصوری و کلهر در عراق
      - علل و عوامل طلاق و نقش باورهای دینی در پیشگیری از آن - ۱۳۹۸ 
      - تاریخ سیاسی اجتماعی شهرستان اسلام آباد غرب» -  ۱۴۰۰ 
      - تاریخ یکصد ساله آموزش و پرورش اسلام آباد غرب از (۱۳۰۱ تا ۱۴۰۰) 
      همچنین ایشان در حال حاضر چندین عنوان کتاب دیگر را در دست چاپ دارند که عبارتند از، یک مجموعه شعر در قالب اوزان قدیم، یک کتاب در تاریخ کرد، اوضاع اقتصادی و فرهنگی کرمانشاه دوره قاجار، شعرا و نویسندگان فرهنگی استان کرمانشاه، شعرا و نویسندگان اسلام‌آبادغرب، آثار باستانی، مناطق تفریحی و گردشگری شهرستان اسلام‌آباد، چاپ دوم کتاب مجموعه چهار جلدی تاریخ سیاسی اجتماعی بزرگ ایل کلهر، چاپ دوم کتاب تاریخ سیاسی اجتماعی اسلام‌آبادغرب، تاریخ ده هزار ساله‌ی اسلام‌آباد، ایلات و طوایف اسلام‌آبادغرب و... 

      ▪نمونه‌ی شعر کوردی:
      (۱)
      [دوست ندیده] 
      سلام به‌ر ایلیا و شعر و شعارد
      وه سو و نیمه روژ و وه شوارد
      سه‌ر یرز که رفیقه گه ندیده  
      چمانه فکر بکه هام له کنارد
      نوه خان و خوانینه خزل بوید 
      خه‌ور نیه له تیپ و له سوارد
      وهار هاتو له بانکول منتظر بون
      سران قولیون له کوچ و بارد
      عده‌ی له مردمان قوم و فامیل 
      جمو بوینه ارا سیون و دوارد
      ته خودکم دویر بگر سردار له مردم
      هه ئه قوم و کسیله تین وه کارد
      برا یه روژ ته دعوت که له کاکه 
      که بوینیم مسکن و ماوا و دیارد
      کویه مانشت بزان جای خانمصیوره
      بکف او یاد خان  وه‌خته شکارد  
      له هر شعری که له دفترته نیوسید 
      ترانه‌ی عاشقانه‌ی بزم یارد 
      قه‌سه‌م وه او قلم وه هر چه نویسه 
      قه‌سه‌م وه په‌نجه‌ی زرین نگارد
      ته هایده ناو ئه قه‌لبه ندیده 
      چمان روژ و شه‌ویل هام له جوارد.

      (۲)
      [پاسخ وه سوز سینه] 
      شیره قه شه نگد رسی وه ده‌سم  
      گرد دلاوه‌ر شیر سه‌ر مه‌سم 
      چوه‌ده برادر دلد پر خه‌مه 
      هه‌ر بن واره نید سه‌ر واره که‌مه 
      په‌روه‌ن ده‌د سفید اعمالد خاصه 
      پناه بی گناه له لای خداسه 
      یه فه‌رد مومن بادین و ایمان
      خادم خالص له دل و له گیان 
      جریاند چوسه چارد ناچاره
      دلد فرمان ده‌ر سوز اشعاره 
      ناراحتد بیوم هر له ایواره 
      نه‌یه‌زانم چوده هایده پژاره 
      دنیا دو روژه خود نیه‌وه خم 
      پی اوضاع دنیا یا زیاد یا کم 
      سی فروردین له مشاعره
      سوز دریوند وه پیم ظاهره
      بنه وای دلد هرگز نود ویران 
      قدر قدرت بوید جور نره شیران 
      ولی دعا گوی لطف سرکاره 
      هر‌گز نیاشتوید خم و پژاره.

      (۳)
      [ساقی کربلا] 
      هه هاوار له ده‌س جور زه‌مانه 
      اهل بیت تشنه ده‌س دیوانه 
      حه‌ضره‌ت عباس شیر بی‌باک بوی 
      دچار وه حه‌مله قوم ضه‌حاک بوی 
      مه‌شکه گرت وه ده‌س وه تاجیل تاو
      سوار بوی له ئه‌سب بچو آرای آو 
      وقتی که ره‌سی وه شه‌ط فرات 
      ده‌س برد آو به‌خوی خجالته هات
      اهل بیت ته‌شنه چه جور آو به‌خوی 
      باید وه گه‌رد دشمن داو به‌خوی 
      مه‌شکه پر له آو، سه‌وار بوی له رخش 
      او ماه چوارده پر نگار و نقش 
      او مه‌شکه ناو ترک وه سه‌راسیمه  
      شایه‌د به‌رسید زوی‌تر وه خیمه  
      دشمه‌ن خونخوار وینه دد کردن
      وه نیزه و شه‌مشیر نوای سه‌د کردن  
      یه عده ناکه‌س بیش له صد سوار 
      له وه‌رو له پشت له بان و له خوار 
      حمله هاوردن وو دلاوره
      وو شیر بی‌باک ته‌نیا افسره  
      هر چند تعدادی له دشمن کشیا 
      اما مه‌شک دریا و آو‌گه رشیا 
      یه عده له چه‌پ یه عده له راس
      حه‌مله جناحین کردن وه عباس 
      آخر وه شمشیر او ده‌سه جمه 
      دسه‌یله برین وه لای القمه 
      وه دس بریای قامت کردیو خم 
      تواس مه‌شک آو بگره وه دم
      ناگاه یه ناکس مه‌شکه پاره کرد
      یه ندای وه او صه‌د سه‌واره کرد 
      یکی نه‌یزه دا وه ناو چوه
      دنیا بوی تاریک روژ جور شوه 
      له به‌خت بد و له چاره چفت 
      شیر دلاور له القمه کفت 
      حسین خوی ره‌سان وه بان سری
      دی برای دلیر میر لشکری
      وه خوین دل و وه اشک دیده 
      دی چوان نیزه و دستان بریده
      وه‌ت خودا میر لشکرم کم بوی
      له جور و جفا پیشتم دی خم بوی
      وه‌ت بویش وه زینو اخا کشیا 
      دسه بریا و آو مشکه رشیا.

      ▪نمونه‌ی شعر فارسی:
      (۱)
      [کُرد] 
      کُرد یعنی اصل اصل اصل اصل 
      در هزاران نسل اندر نسل نسل 
      کُرد یعنی استوار مانند کوه
      کُرد یعنی قوم ماد با شکوه
      کُرد یعنی پهلوانانی دلیر  
      کُرد یعنی شیر در بیشه‌ی شیر 
      کُرد یعنی سروری آزادگی 
      کُرد یعنی عاشقی دلدادگی  
      کُرد یعنی آبرو، عز و شرف 
      کُرد مروارید و در است و صدف
      کُرد یعنی مردمی مهمان‌نواز
      کُرد یعنی محرم هرگونه راز
      کُرد یعنی یک دلی بی‌غش و صاف
      کُرد یعنی عین آیینه شفاف
      کُرد یعنی ماه یعنی آفتاب 
      کُرد زلال است عین سرچشمه‌ی آب
      کُرد یعنی آن دلیر سینه چاک 
      کُرد یعنی پاک پاک پاک پاک
      ما که کُردیم و ز قوم پیشداد
      از کیومرث و منوچهر و قباد
      ما غم سوگ سیاوش دیده‌ایم 
      ابر و باد و آب و آتش دیده‌ایم 
      ما نواده‌ی کاوه‌ی آهنگریم 
      پهلوان و شیر بیشه سنگریم 
      آن فریدون پادشاه کُرد ماست  
      رستم و سهراب دانی گرد ماست 
      ریشه‌ی ما شهر زابل بوده است 
      از سمرقند تا به کابل بوده است 
      یک زمانی ما کیانی بوده‌ایم 
      همچو سیمرغ آسمانی بوده‌ایم  
      افتخار این همه داریم به یاد
      تا که دوران از کیان آمد به ماد 
      هرکه با ما ره بپوید از عناد
      خاک او را بر زنیم بر باد باد 
      ما ز نسل کورش آزاده‌ایم 
      بهر ایران جان و خون را داده‌ایم 
      ما نشان داریم ز طاق بیستون  
      هر وجب از خاک ما رنگین بخون 
      تا که آمد دوره‌ی ساسانیان
      دشت ماد پر شد ز اسب و مادیان
      ما ز گردان دماوند بوده‌ایم 
      نسل کهزاد شیرراوند بوده‌ایم 
      آذر و فرهاد گو اجداد ماست 
      ضرب تیشه ناله و فریاد ماست 
      ما که کُردیم اصل اصل اصل اصل 
      در هزاران نسل اندر نسل نسل...

      (۲)
      [پشیمانی] 
      گنه کارم خداوندا ز کار خود پشیمانم  
      ندارم روزنه راهی چو می‌دانی و می‌دانم  
      به هرجا رفتم و دیدم، گذر کردم از این عالم  
      فقط بودم به فکر و لذت این نفس شیطانم 
      ز خلف وعده‌ی دیرین، ز مستی باده‌ی شیرین 
      که شعله مستیش اینک شرر افکنده بر جانم  
      چو طاغی گشتم و دیدم به راهی می‌روم هر دم
      به طرف چاه ویل است و به سویش من شتابانم 
      ز جور و ظلم این دیو درون آه و فغان دارم
      نجاتم ده خداوندا از این گرگ بیابانم 
      گدای درگهت هستم تو ای دادار بی‌همتا  
      بقا تویی، شفایی تو، چه می‌آید ز دستانم 
      خطایی گر ز ما آید از این دیو هوس باشد  
      ز عذر ما گذر یا حق که من نشکسته پیمانم.

      (۳)
      [ای قلم] 
      ای قلم ای نور در سیمای من 
      آیه‌ی مسطور  پر معنای من 
      نام تو هم سوره و هم آیه شد 
      همچو گنجی بهر ما سرمایه شد 
      تو کلید و محرم راز منی  
      تو رفیق خوب و دمساز منی 
      تو فروغ و رمز اسرار منی 
      انعکاس نور افکار منی 
      ای قلم ای یار بی‌همتای من 
      گنج رنج فکرت شب‌های من 
      یار خوب و بهتر از جان منی 
      آن دفینه و گنج پنهان منی 
      در جوانی نعره‌ی شیرم تویی 
      یار غار دوره‌ی پیرم تویی 
      آن سلاح همچو شمشیرم تویی 
      آن تفنگ وقت تحریرم تویی 
      ای قلم تا می‌توانی مدح کن 
      قله‌های معرفت را فتح کن  
      ای قلم با ظلم جهل پیکار کن  
      مغزهای خفته را بیدار کن  
      آن حدیث محفل پیران تویی 
      رونق این کلبه‌ی ویران تویی 
      ناجی ما در سیه روزی تویی 
      مشعلی که روشن افروزی تویی  
      این تویی که می‌کنی بیدار ما 
      چون مرض آید کنی تیمار ما  
      پس امید ما در این وادی تویی 
      نغمه خوان روز آزادی تویی 
      این نگارش در جهان کار تو است 
      میوه‌ی شیرین پر بار تو است 
      فتح کن آن قله‌ی آمال ما  
      تا شود بهتر ز پار امسال ما  
      می‌نگاری تا بماند یادگار 
      لوح محفوظ زرین و مانگار 
      آنچه ما داریم ز عهد باستان
      هم ز نظم و هم ز نثر و داستان
      هم ز دین و هم ز تاریخ کهن 
      هم تمدن هم رسوم و هم ز فن 
      این غنا که ز ادب داریم ما  
      این اصالت ز نسب داریم ما 
      آنچه آیات خدا تفسیر گشت 
      آنچه فرهنگ جهان تعبیر گشت 
      آنچه بود و آنچه باشد در جهان 
      از وجود و سطر تو گشته بیان
      یادگار نیش پر بار تو است  
      از وجود و کنه اسرار تو است.

      (۴)
      [فواید خنده] 
      الا جانا ز خنده تو چه دانی 
      چه نقشی داردش در زندگانی  
      چه می‌دانی که خنده خود دوا است 
      که این خنده ز هر دارو سوا است 
      شنیدم خود ز یک روانشناسی  
      بگفتا که اگر خود را شناسی 
      اگر خواهی که خود سر زنده باشی 
      نخواهی ژار و زار و ژنده باشی  
      بخند و دیگران را هم بخندان 
      که سالم مانی و زنده دو چندان
      بدان خنده خودش عین شفا است 
      اگر خنده کنی نور و صفا است 
      بدان خنده غذای روح و جون است 
      خودش تنظیم کننده رگ و خون است 
      هر آن کس که بخندد در زمانه 
      شود عمرش دراز و جاودانه 
      هر آن کس خنده باشد بر لبانش 
      کلامی همچو گوهر بر زبانش 
      شود ایمن ز هر درد و بلایی 
      ز هر جا و ز هر آب و هوایی 
      چو خنده رو شوی هر دم جوانی 
      نداری تو ز پیری یک نشانی 
      که ضرب قلب تو تنظیم شود هان 
      تمام عضوها سالم و خندان  
      که پوست صورتت خیلی شفاف است 
      نداری خم به ابرو صاف صاف است 
      ز خنده حافظه قدرت بیابد 
      ز یادگیری خودش جرات بیابد 
      ز زخم معده و اثنی‌عشر را
      چروک صورت و درد کمر را 
      بدان خنده خودش داروی نغز است  
      خودش پیشگیری از سکته‌ی مغز است 
      خودش درمان یک افسردگی است  
      حلال درد یک پژمردگی است 
      بدان خنده خودش داروی درد است 
      ز بهر هر زن و فرزند و مرد است 
      ز آخر گویم از خنده چه دانی  
      رهایی است ز سرکوب روانی.

      (۵)
      [وقتی غمخوارت اوست]
      شادمان از بخت خویشم زانکه غمخوارم تویی 
      سرخوشم از زندگانی چون فقط یارم تویی 
      چون از این دنیای فانی که شده زندان من 
      روشنایی بخش قلب و روح و افکارم تویی 
      من ز عیش و نوش دنیا بودم و سرمست خویش 
      می‌کند از خواب غفلت آن که بیدارم تویی 
      گرچه می‌دانم گناهم کثرتی دارد چو کوه
      شافی محشر از این قلب گنه کارم تویی 
      کس نمی‌داند که راز این درون ما چه بود
      این همه از لطف تو که رمز اسرارم تویی 
      کرده را این بار غم هم جسم ما خم در زمان 
      زین غمش من بردبارم چونکه غمخوارم تویی 
      بر سر سودای عشق تو کنم جانم فدا
      می‌دهد آنکه ز عقبی اذن دیدارم تویی
      من به پای آن جلال و فر و آن ذات کریم  
      سر به سجده می‌گذارم زان که اقرارم تویی 
      گرچه این تحفه نباشد در خور شأن بلند 
      دل خوشم من در جهان که ذکر اشعارم تویی.

      گردآوری و نگارش:
      #زانا_کوردستانی 

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۹۴۱ در تاریخ شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۰۳:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

      عارف افشاری (جاوید الف)

      ،

      زهره دهقانی ( شادی)

      نقدها و نظرات
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۰۴:۳۴
      خندانک
      زهره دهقانی ( شادی)
      شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱ ۱۱:۴۵
      سلام و درود
      خندانک
      خندانک
      خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0