سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 28 فروردين 1403
    8 شوال 1445
      Tuesday 16 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۲۸ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نعمت معماریان شاعر نهاوندی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (رها)

        در تاریخ : سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۶ | نظرات : ۰

        استاد "نعمت معماریان" معلم، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، زاده‌ی نخستین روز بهمن ماه سال ۱۳۲۸ خورشیدی، در شهر نهاوند است.
        دوره ابتدایی را در دبستان بَدر و دوران دبیرستان را در ابن سینا و فیروزان سپری کرد و با مدرک لیسانس ریاضی از دانشگاه تربیت معلم بازنشسته آموزش و پرورش است. 
        ایشان نقاشی و خوشنویسی را به تقلید از برادر بزرگترش "احد معماریان" یاد گرفت و با مطالعه آثار بزرگان ادب ایران و جهان به شعر و داستان علاقه‌مند گردید.

        ▪︎نمونه داستان:
        (۱)
        [سرزمین مورچه‌ها] 
        یکی بود یکی نبود
        در یک بعد از ظهر تابستان در منطقه کوهستانی ستونی از کوهنوردان از روی لانه مورچگان گذشتند و متوجه نبودند که در زیر پای خود هزاران مورچه را به خاک و خون کشیده و زلزله بزرگی در لانه مورچگان به‌راه انداختند، چند ثانیه بعد از این اتفاق زنگ‌های کلیسا در سراسر لانه‌ها پیچید، کشیشان مورچگان را به دعا و نیایش دعوت کردند، ملکه فوری اعلام وضعیت قرمز کرد و مورچه‌های سرباز و کارگر را برای کمک فرا خواند. بیمارستان‌ها از زخمی‌ها پر شد.
        ملکه اعلان ده روز عزای عمومی و تعدادی از مورچه‌های سرباز را برای کشف علت حادثه و تعیین تعداد کشته‌ها و زخمی‌ها مامور کرد. مورچه‌های سرباز بعد از سه روز پرس و جو از شاهدین و بررسی موضوع گزارشی تهیه و به سمع و نظر ملکه رساندند.
        در گزارش آمده بود که عبور هیولایی عظیم‌الجثه، غول آسا، شبیه هزار پا که نظیر آن تا به حال دیده نشده، از روی شهرها باعث کشته شدن ۳۵۰۰۰ و زخمی شدن ۶۰۰۰۰ و بی‌خانمان شدن ۵۰۰۰۰۰ مورچه گردیده.
        کشیش‌ها در کلیساها به دعا و نیایش مشغول بودند و این حادثه را بلائی آسمانی می‌دانستند که در اثر گناهان کبیره مورچگان نازل گردیده، مخصوصا علت آن‌را عدم شرکت مورچه‌ها به‌ویژه ملکه در مراسم دعای روزهای یکشنبه و عشای ربانی می‌دانستند و از ملکه می‌خواستند برای توبه و اعتراف به گناهان به کلیسا بیایند وگرنه به‌زودی عذابی به مراتب سخت‌تر بر آنها نازل خواهد شد.
        ملکه از حرف کشیش‌ها عصبانی شد و دستور داد نتیجه تحقیقات اعلام گردد و به‌گوش مردم برسد، بیشتر مورچه‌ها نظر ملکه را قبول داشتند و به ویژه تعدادی از مورچه‌های کارگر که در روز حادثه بیرون از لانه بودند، خود هزار پای عظیم‌الجثه را دیده بودند.
        در طول یک هفته به فرمان ملکه و به کمک مورچه‌های کارگر و سرباز خرابی‌ها ترمیم شد و بسیاری از زخمی‌ها شفا یافتند، ولی کشیشان هم چنان مردم را به عذابی الیم در آینده نزدیک وعده می‌دادند و از مورچه‌ها می‌خواستند برای دعا و استغاثه و اعتراف و پرداخت نذورات به کلیسا بیایند.
        بدبختانه بعد از گذشت سیزده روز، ستون کوهنوردان در هنگام بازگشت، دوباره از روی سرزمین مورچه‌ها عبور کرد و این بار به علت سراشیبی تند، گام‌های آن‌ها محکم‌تر بر روی لانه‌ها فرود می‌آمد و خرابی و کشته‌ها به‌مراتب بیشتر از دفعه قبل بود.
        زنگ‌های کلیساها دوباره به صدا در آمد. این بار مورچه‌ها از وحشت به کلیساها هجوم آوردند، اطراف ملکه خالی شد کشیشان ملکه را مقصر می‌دانستند و به قصر حمله کرده و او را دستگیر و بلافاصله محاکمه و به‌جرم ارتداد زنده زنده در آتش سوزاندند و راهبه‌ای را از میان خود به جای ملکه انتخاب کردند.
        حالا حدود نیم قرن است که در کلونی مورچه‌ها هیچ حادثه‌ای اتفاق نیافتاده و با این که زندگی فلاکت باری را می‌گذرانند، آب از آب تکان نمی‌خورد و حتی خرابی‌های ناشی از زلزله هم هنوز ترمیم نشده است و ملکه جدید همراه مورچگان در مراسم کلیسا مرتب شرکت می‌کنند و گناهان خود را نزد کشیشان اعتراف می‌نمایند و کشیشان هم هر چند وقت یک‌بار عده‌ای از مورچگان را در دادگاه تفتیش عقاید محاکمه و به جرم ارتداد در آتش می‌سوزانند، تا عذابی نازل نگردد.
         
        ▪︎نمونه شعر:
        (۱)
        [ای معلم] 
        نوری ز انوار خدایی ای معلم 
        به نما به ما راه رهایی ای معلم 
        دریا دلی عزمی چو کوه سِتوار داری 
        در سینه‌ات درد هزاران خار داری
        یکدم نیاسایی که خفتن بانگ مرگ است 
        رفتن بباید نی کنون جای درنگ است 
        دستان لرزان برف پیری پای خسته 
        از درد و رنج و نامرادی دل شکسته 
        ای پاسدار معنویت ای معلم 
        ای خصم هر چه جاهلیت ای معلم 
        ای شعر ای زیبا غزل زیبا ترانه 
        قصه حکایت ای فسانه جاودانه 
        با نور دانش پرده‌ی ظلمت دریدی 
        با بال فکرت به آسمان‌ها پر کشیدی 
        در مکتبت چون بوعلی زانو زدندی 
        صدها چو سقراط فلاطون پروراندی 
        با جاهلان و جهل در پیکار باشی 
        بر درد و رنج عالمان غمخوار باشی 
        باز ای معلم علم و ایمانم بیاموز 
        باز ای معلم آتشی بر جانم افروز 
        ایستاده‌ام باز ای معلم رفتن آموز
        خاموشم از رنج زمانه گفتن آموز
        بر کشتی ما ناخدایی ای معلم 
        بعد از خدا ما را خود آیی ای معلم.
        (۲)
        [قهرمان است پدرم]    
        بله، من می‌بینم 
        دست‌های پدرم
        زبر و ناهموار است 
        و در آن چهره پرچین غمش می‌خوانم 
        که چرا بر همه کس می‌خندد
        کارگر بوده و اکنون که توانش رفته 
        دیگرش فرصت اندیشیدن
        راه و رسم دگری پوییدن
        نیست و رفته ز کف عمر گران
        و کنون فقر شده همدم دیرینه او
        و کنون طعنه مردم که چرا اینسانی؟!
        پس چه باید بودن؟!
        پس چه باید کردن؟!
        لیک من می‌دانم 
        قهرمان است پدرم
        قهرمانی همه از رنج و تلاش
        قهرمانی که کنون فقر شکسته کمرش
        قهرمان است پدرم.
        (۳)
        [شمایل]  
        آنجا نشسته بود
        بالا، دو زانو، میان هاله‌ای از نور
        تنها نشسته بود
        میان قاب طلایی 
        مادر برایم می‌گفت 
        شب‌ها گرسنه می‌خوابید 
        او نان خود را به یتیمان می‌داد
        در کوچه‌های غم‌زده‌ی شهر 
        گرسنگان و فقیران
        همیشه منتظرش بودند 
        و پیره زنان و یتیمان
        صدای کفش‌های پاره او را می‌شناختند 
        و من مسحور آن شمایل بر دیوار
        پدر برایم می‌گفت 
        او شاه مردان بود
        شاه ولایت بود
        حتی اگر دنیایی را به او می‌دادند 
        حاضر نبود
        دانه‌ای را به زور
        از دهان موری بگیرد
        برادرم می‌گفت 
        او تندیس پاک و بزرگ عدالت است 
        فریاد درد و ناله مظلومان 
        دیگر 
        هنگام افتادن
        هنگام برخاستن 
        هنگام امتحان
        در آن زمان که دستم به حلقه در بسته نمی‌رسید 
        از او کمک می‌طلبیدیم 
        تاریخ می‌سرود برایم 
        او روغن چراغ بیت‌المال را
        صرف امور شخصی خود نکرد
        حتی درهمی اضافه به برادر خود نداد
        رطب خورده منع رطب نکرد
        هرگز 
        اسیر حرص و خشم و آز و طمع نشد 
        هرگز 
        قامت مردی و مردانگی را در برابر اغیار
        به طمع درهم و دینار
        خم نکرد
        و من مسحور آن همه سخا و جوانمردی و
        ادب
        هنوز هم آنجا نشسته است 
        بالا دو زانو میان هاله‌ای از نور
        تنها تر از همیشه 
        میان قاب طلایی 
        و ما 
        از فرق شکافته و خون سرخ او
        در انتظار
        رویش سبز عدالتیم.
         
        (۴)
        [مرثیه‌ای برای آنان که بی‌بدیل بودند]  
        همزاد من 
        با هم گریستیم 
        وقتی نهال تازه‌ی سبز امیدمان
        با قامتی شکسته در پایمان فتاد
        با هم گریستیم 
        همزاد من در دانه‌های منتظر اشکت 
        می‌دیدم عمق عمیق فاجعه را آن شب 
        که داس‌های شقاوت
        آن خوشه‌های سبز مزرعه‌مان را درو نمود
        آن شب که برگ‌های سپیدار کوچه‌مان
        یک یک تسلیم پنجه‌های ستبر حرامیان شدند 
        با هم گریستیم 
        ای هم سفر 
        آیا به باورمان بود
        خشکیدن صنوبر سبز حیاتمان
        آیا به باورمان بود
        افتادن ستاره قطبی 
        خورشید شب کجاست 
        همزاد من برخیز 
        تا به کور سویی از همدلی دست‌های
        خسته‌مان
        ظلم ظلام ظلمت شب شستشو دهیم 
        همزاد من برخیز.
        (۵)
        [نامه‌ای وه شاکرم] 
        اول نامه همه دارن وِرَت عرضِ سِلام
        چاکرت کَلا حسین و دست بوسِت شاغلام
        گل طِلا دونَه اِنار مابی نِنه مش اترام
        شاباجی قزی عروس خاله تُرِنج وا آبلام
        خیاوو قیلتِو بیه وه خیرِشایی شاکرم
        چراغا رفتن گَلِ دار تو کجایی شاکرم
        تازه ای یا وابیه یه سینمایی شاکرم
        حوزه خَسِربگ دارن بَرو بیایی شاکرم
        گِو و گوسبَنا بِراخُو ایسِه بیه یِه اَوار
        یارکه و اسمَلی دارَن یه بوسُنِه خیار
        ساجَعلی واردِه زَنِش هَردونه دیرو نان مزار
        دیما اَدَم خُشک بیه ای آسِمو بَوار بَوار 
        شاکرم بَنیس بِنِم اوضاع اُنجو چه جوره؟
        شِنَفتٓم پسر یاری مینه تِیرو سُفوره
        او چه جور دَسکار بیه، مِینی شیه؟ او شو کوره
        بَنِویس وِرَم اَ نرخ و نَسَقِ دیمه شوره
        ویرِت با تیرونیا هیچی نَدارَن ویرته 
        نه نیشَن وه زیرِ پات اَ رات دِرارن ویرته 
        وا اُو گیس دُرا نَری تیارت درارن ویرته 
        اُو سی شی صنار اَچِینِت درارَن ویرته 
        شاکرم مینی هَنی هیش کُجو ناوَن نِماشه 
        وِه خیالت که گییُو تجریش ودربَن نِماشه 
        یا ای چوته داحُسِی اُو کُو دَماوَن نِماشه 
        یا ای کیچه پریجو اُو کیچه بِرلَن نماشه 
        مَه مِینِم دِلِت وِ یادِ خاکِ پاکِ ناونَ
        مرَدِمونه صافِ ساده سینه چاکِ ناونَ
        هر کُجو هَنی بَری چِشت وِه خاکِ ناوَنَ
        ناوَنی‌ هرجا بره دِلِش وِه خاکه ناوَنَ
        ای دو سه خط مِنیسِم اَ زُونِه حاجی غلام
        هر چَن نامه آخرشَه جا نَرَه بیه تَمام
        پیا با اَ خَرِه شِیطو عُمرِتَه نَکو حَرام
        حَرفِ آخِرِنِه ‌بُوم وِریَرد وِ ناوَن وَسَلام.

        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (رها) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۳۶۹ در تاریخ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0