سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      سعید صدیق شاعر گیلانی
      ارسال شده توسط

      سعید فلاحی

      در تاریخ : شنبه ۱۱ تير ۱۴۰۱ ۱۷:۴۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۶ | نظرات : ۰

      زنده‌یاد "سعید صدیق"، شاعر و منتقد ادبی گیلانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۱ خورشیدی از پدر و مادری گیلانی در کرمان است.
      او، دو مجموعه شعر «بی‌پناهی وطن ندارد» و «من آسمان خودم را سروده‌ام» را در انتشارات حرف نو منتشر کرده و با مجموعه دوم در سال ۱۳۸۱ برنده سومین دوره جایزه‌ی «شعر امروز ایران» (کارنامه) شده بود.
      او همچنین با نشریه‌هایی همچون «گیله‌وا»، «هنر و اندیشه»، «نقش قلم» و «پیام شمال» همکاری داشت.
      سرانجام او، در صبح روز جمعه ۲۵ دی‌ماه ۱۳۹۴، بر اثر ایست قلبی در ۵۳ سالگی در منزلش در رشت درگذشت.

      ▪نمونه شعر:
      (۱)
      [بخشی از شعر بلند "حدس می‌زنم تاریخ هم فقط حدس می‌زند" حک شده بر سنگ مزارش] 
      دست‌های ما بیرون مانده  
      چون ساقه‌های سلامی خشکیده رو به آفتاب 
      و سایه‌ها می‌روند و سایه‌ها می‌آیند 
      ... قصه ما دروغ نبود اما عزیزانم: 
      سیمرغ 
      به سی سوی مختلف  
      پر کشیده است.
      (۲)
      [عشق را مجالی نیست] 
      چون کتابی باز ورق می‌خورم
      باد تفالی می‌کند:
      و عشق 
      از زیر خاکسترِ 
      پری شعله می‌کشد 
      در سایه‌اش
      دمی 
      سه زن
      چهره می‌کنند:
      مادری: خفته زیر شمد خستگی 
      خواهری: که چرخ می‌کند: زندگی‌اش را
      و محبوبی: که نیست به‌ جز لحظه‌ای
      که در غیبتش به آهی می‌درخشد 
      پر نمی‌ماند 
      بادی که می‌رود
      «من» 
      مانده باز
      در مرزهای شب 
      شب 
      شعله‌ور
      از «خویش» می‌رود
      در مرز «ما» و «من» 
      تعبیر 
      می‌شود.
      (۳)
      [صندلی]  
      با هفت سال به صندلی خویش بسته شده‌ام 
      در دخمه‌ای 
                      که تنها روزنش را
                          با پاره‌های زرد و نمورِ
                 روزنامه‌ها 
                            آراسته‌اند 
      کشف سرداب‌های پنهان خنده 
      قطعه یخی برهنه و خالص  
      الماس شک  
      دزدیدن نان کپک زده 
      عشقی کپک زده و 
                                زهکشی اندوه 
      ...
      مرزهای مرگ 
      بی‌نیاز از فراست  
      خوش بینی افراطی  
      چشمان مقاطعه کار
      جهان اقلیدسی  
      ذق ذق زخم  
      صحنه‌ای ساده از زباله‌های باران و 
                              آفتابی آفت شده 
      تا تفاله تابستان 
      تا ازاله پاییز  
      تا بهاری مچاله  
      در تقویم پر کنده‌ی پر از اشعار ناتمام
      و اجساد من  
                   هنوز 
                        بر زمین مانده است  
      صدای«کتله‌ها» 
      نگاه پرنده‌ی شوخ
      تلاش پر خش‌خش‌ها و خاموش راش‌ها و تاشه‌ها 
      و دبستان متروکی از آسمان 
      دبستان مرگ 
      ...
      خوابیدن را فراموش کرده‌ام
      ایستادن را 
      نشستن را فراموش کرده‌ام 
      ایستادن را 
      فقط دیده‌ام دیده‌ام 
                               فاش دیده‌ام 
      چرخ ریسک به شب زده است  
      گفتم بنویس 
      و درد خورشید را در من به خاک برده بود 
      و ننوشتم  
      من با صندلی‌ام 
                             در این دیروز 
                            چرخ شده‌ایم 
      تا به دستانم...
      (۴)
      [دنیا خانه‌ی من است] 
      در آن سوی این رودخانه هم کسی تور خالی‌اش را از آب می‌کشد 
      در آن سوی این آب‌ها هم زمین می‌لرزد
      در آن سوی این کوه‌ها هم کسی با سنگ‌ها سخن می‌گوید 
      ...
      در آن سوی این دیوارها هم کسی دیوار می‌کشد 
      در آن سو هم شعر، شاعر را کشته است 
      در آن سو هم…
      ...
      اما در آن سوی این مرزها هم 
      همین آفتاب
      در همین آسمان می‌چرخد 
      ...
      و رویاها یکی‌ست 
      ...
      بی‌پناهی وطن ندارد
      دنیا خانه‌ی من است.
      (۵)
      [خزان] 
      سبز 
      زرد
      زردِ سیر 
      می‌آید و می‌ریزد 
      آجری
      سفالی 
      اخرایی 
      بر تک‌تک برگ‌هایی که «دوستت داشته‌ام» 
      ...
      خزانی رنگ به رنگ 
      می‌پاشدم
      از آسمان خاکستری
      بر بام خانه‌ها 
      بر افق سربی 
      بر دریای نه‌ چندان نیلی 
      و در آغوش می‌گیرم
      همه‌ی آن شهری را که در تو زیسته‌ام
      بر خاک می‌چکم 
      بر برگ
      بر خاطرات مرده‌ی برگ
      و رنگ‌هایی که دوست داشته‌ای
      و با باد می‌پیچم در ترانه‌ای:
      شد خزان…
      عمر من ای گل…
      شد خزان…

      گردآوری و نگارش:
      #زانا_کوردستانی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۲۴۸ در تاریخ شنبه ۱۱ تير ۱۴۰۱ ۱۷:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

      سعید فلاحی

      ،

      علی شاهی تخلص(محزون)

      ،

      شاهین محبی( آرسو)

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0