سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    سجده عشق
    ارسال شده توسط

    پریسا کلهر

    در تاریخ : جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۲۸
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۲۱ | نظرات : ۲

                        بسمه تعالی

    حال که امشب را بی تو سر میکنم؛بگذار با سیاه آبه
    ای که از سرمه چشمانم و اشک های حاصل از فراق تو
    جاری شده،بگویم برایت وبنویسم از تو و جاذبه ای که
    مرا سمت تو کشاند و از تمام این رنج ها که بر من می
    گذرد...
    بگذار بگویم؛ از منه دارا که همه چیز خویشتن را در
    قمار چشمان تو باختم و از همان اولین دیدار که چون
    نگاهت به نگاهم گره خورد جاده ای ز چشم تو به
    چشم من ،کشیده شد که تا به امروز در آن جاده
    پا برهنه در جستو جوی تو هستم و چون بی خانگان
    آواره ،در پی سایه بانی که خواهم تو سایه بالا سرم
    باشی تقلا میکنم؛ولیکن تو جز جفا برمن نکردی!
    لیک امروز تو رفته ای و من سردم چون زمستان
    ولیکن گاه در نفسی جهنمی میشود درون من ز عشق
    نافرجامت،حتم دارم که نسیان داری و یادت نیست
    تمام آن قول و قرار هایت را...
    آن شب ها که سحر شد و تو در گرگ و میش آبادی
    مرا به دست الله میسپردی وهمچون شبحی، تا شبی
    دیگر میان مه و شاخ و برگ درختان محو میشدی!
    به خاطر داری آن شبها که ز بیم پیئرم(پدرم) تورا زیر
    چادر شو(چادر شب) پنهانت میکردم؟!
    لیک ز بیم حیثیت کدخدا در میان رعیت؛ که نگویند:
    دخت کد خدا دل بسته چوپانک پدر شده پیوند
    آسمانی بستیم؛به خاطر داری نخستین بار را؟! آه چه
    رنجور دخت ارباب را دلبر خطاب کردی!
    آه و افسوس که تو همنشین گرگان بودی و از پوست و
    خون آنان؛ولیکن ساحره ای که خود را در پوست
    گوسفندان گنجانده بود!
    و این منه ساده لوح که جان شیرین پیئرم(پدرم) و
    عمر و آبرو فدای تو کردم ، غافل از افکار تو!
    آن روز ها که چون کنیزکان در جامه آنها، با لرز و بیم
    لقمه نان و جرعه آبی برایت می آوردم،آن نفس ها که
    متبرک میشدند در حضور حضرت عشق ...
    آن روز که من چنگ میزدم و تو نی می نواختی به یاد
    داری عطر خوش بنفشه های وحشی دیارمان را؟!
    و روزگاری که در محفل تو چون گل شب بو می شدم
    و خود را آراسته و با جواهرات زینت می بخشیدم؛آن
    شب ها که سحر شدند با نجوای گنجینه حافظ در
    گوش تو به صوت من،به یاد داری تخته سیاهی که بر
    آن تورا دانش آموختم ؟!
    آه اولین نام که نوشتی نام من بود!
     
    بخشی از داستان "سجده عشق"
    *پریسا کلهر*

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۱۳۴۶ در تاریخ جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    سینا خواجه زاده
    شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ ۱۴:۵۱
    درود

    متن زیبایی ست. از آفرین و تحسین که بگذریم،
    یک جمله در آغاز نوشته اید، «از تو و جاذبه ای که
    مرا سمت تو کشاند» و بعد به جز اشاره به «قمار چشمان» همه اش گلایه است، به گمانم یا در ادامه ی داستان به جاذبه پرداخته شده یا اینکه جایی را درست متوجه نشده ام.
    بهنود کیمیائی
    دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۴۵
    درودها






    ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0