سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    کاموایی بنفش
    ارسال شده توسط

    محمودرضا رافعی (رافع)

    در تاریخ : جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۸۲ | نظرات : ۲

    کاموایی بنفش :
    آلاله ، همین که رج آخر ژاکت کاموایی رو کور کرد ؛ با شوق به تن کرد و از خونه زد بیرون . تنها تفریح او دیدن ویترین مغازه های بالا  شهر بود . مثل همیشه تا از اتوبوس پیاده شد ، رفت به سمت بالایی . طرح این کاموایی بنفش رو از جلوی همین ویترین ها الگوبرداری کرده بود . شب یلدا بود و خیابونا پر ازدحام . با حسرت به آدمهای شیک پوش و دستهای پر اونا نگاه می کرد. پندهای مادر خدابیامرز آویزه گوشش بود " رفتی شهر، داهاتی بازی در نیاری ها ؟ ، مات خوراکی ها نشی آ ؟ ... " . داشت از مقابل لوازم آرایشی می گذشت که بوی عطر یاس او را برد به خاطرات شیرین گذشته . به خودش جرات داد و تا پادری ی فروشگاه جلو رفت . خیره شد به خانومی که با تبسم  ادوکلنی را به کاپشن صورتی رنگ دختر خود اسپره می کرد . ناخودآگاه کمی جلوتر رفت  و خودش را بجای اون دختر  زیبا دید . یک مرتبه ژاکت کاموایی او کشیده شد و فروشنده او را از مغازه بیرون انداخت  . آن مادر و دختر وقتی رفتار زشت فروشنده را دیدن ، با ناراحتی از فروشگاه خارج شدند و  بدنبال آلاله گشتند . کمی جلوتر آلاله داشت ژاکت خود را مرتب می کرد ! مادر آهسته به دخترش   چیزی گفت و با هم رفتن جلوی آلاله و دختر با صحنه سازی کاپشن را از تنش درآورد و گفت از بوی اعطر  این سرم گیج رفت نمی خوامش و با ناراحتی کاپشن را به مادرش داد و با قهر رفت جلوتر . مادر هم درمانده  رو به آلاله کرد و گفت " تا دخترم سرما نخورده برم براش یکی دیگه بخرم ، کاپشن را  روی دوش آلاله انداخت و نوازشی کرد و گفت بیا عزیزم فکر کنم تو از بوی عطرش خوشت بیاد تا آلاله خواست دهان باز کنه ، اونا  دور شده بودن  ،،،!                                                                                                                       یلدای 99       محمودرضا رافعی

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۰۷۴۴ در تاریخ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    مجتبی شهنی
    شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹ ۲۳:۵۱
    بسیار زیبا
    محمودرضا رافعی (رافع)
    دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹ ۱۵:۳۹
    با سلام سپاس از حضور سبزتون
    درود ها شاعر ارجمند
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0