سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      تجربه چیه؟
      ارسال شده توسط

      حسین راستگو

      در تاریخ : سه شنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۱۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۷۱ | نظرات : ۷

      در ادامه ی مطلب قبلی ، زندگی چیه، حالا می خوام در مورد تجربه صحبت کنم.
      اولین چیزی که باید بگم اینه که چرا دارم از تجربه صحبت می کنم. خیلی چیزهای دیگه هم بودن که در زندگی چیه مطرح شدن. و پاسخ من به همه ی اون ها پرسیدن سوالاتی و انجام دادن فرضهایی بود که عجیب و غریب بودن. خوب چرا این کار رو با تجربه انجام ندادم؟
      دلیلش اینه که اگر فرض کنیم تجربه نیست، دیگه زندگی هم نیست و چیزی هم نداریم که بخوایم راجبش صحبت کنیم. در واقع توی اون بخش ما در تاریکی داشتیم امتحان می کردیم که چی محکمه و چی قابل اتکا نیست و تنها چیزی که محکمه تجربه است. منظورم از تجربه، علم تجربی نیست. منظورم تجربه ی زندگیه. این که میتونیم صدایی رو بشنویم، تصویری رو ببینیم و ... .
      خوب پس یه مرور کوتاه می کنیم: می خواستیم ببینیم زندگی چیه، چیزهای مختلفی رو امتحان کردیم و دیدیم که میشه هر کدوم از اونها نباشن ولی تجربه باشه. یعنی حداقل میشه اینطوری فرض کرد. ولی در مورد تجربه حتی این فرض رو نمیشه کرد که تجربه کردنی در کار نباشه ولی مثلن، عشقی باشه. وقتی تجربه نکنم نمی تونم عشق هم بورزم و درک کنم. به همین دلیل الان داریم راجع به تجربه صحبت می کنیم.
      اما تجربه یعنی چی؟
      یکی از موضوعات مهم در تجربه کیفیت های ذهنی یا کوالیا (qualia) هستن. به یک جسم رنگی نگاه کنید. یکی از رنگ ها رو در نظر بگیرید و روی اون تمرکز کنید. یعنی توجهتون رو بدید به اون رنگ. مثلن فرض کنیم رنگ آبی. شما الان آبی بودنِ رنگ آبی رو درک می کنید. احتیاج به هیچ توضیحی نداره براتون. مستقیم دریافتش می کنید. ولی اگر بخواید برای کسی که کور رنگی داره و آبی رو نمی بینه توضیح بدید آبی چیه چطور؟ یعنی بخواید دقیقن خود آبی بودنِ رنگ آبی رو براش بگید. به نظرتون ممکنه؟ به نظرتون حتی اگه بخواید برای خودتون با کلمات توضیح بدید که آبی بودن آبی چیه ممکنه؟ در مورد خیلی چیزها این وضعیت وجود داره. رنگ ها، صداها، لامسه، سرما، گرما، درد، خارش، ابعاد(طول عرض ارتفاع) و خیلی حس هایی که به صورت مستقیم در ذهن ما عمل میکنن. این ها فهمیده میشن ولی قابل توضیح نیستن.
      حالا یه سوال مهم: فرض کنید شما دیگه هیچ کیفیت ذهنی رو درک نکنید. رنگی نبینید. صدایی نشنوید. لامسه از تمام بدنتون بره. حتی توی ذهنتون هم این چیزها رو نداشته باشید. همه ی همه ی همه ی درک های مستقیم از بین برن. چی می مونه از شما؟ لطفن واقعن تصور کنید.
      معمولن در پاسخ سوال مهم بالا بعد از چند ثانیه تصور پاسخ داده میشه : هیچی.
      در مورد پاسخ سوال بالا در نوشته های بعدی خیلی حرف دارم. ولی الان ازش عبور میکنم.
       
      با دقت به کوالیا چیزهای دیگه هم میشه درک کرد:
      مثلن این که میگن دنیای انسان ها با هم متفاوته. در موضوع کوالیا یکی از چیزهایی که مطرح میشه اینه که هیچ دلیلی نداره کوالیای من و شما مثل هم باشه. ممکنه من یه سری کوالیا داشته باشم برای رنگ ها که شما اصلن اون ها رو ندارید و شما یه سری کوالیا داشته باشید برای رنگ ها که من اصلن اونا رو نداشته باشم. ممکنه رنگ های شما، صداهای من باشن و صداهای من، لامسه ی شما و ... . ممکن هم هست که کوالیای ما دقیقن مثل هم باشه. هیچ راهی برای این که من کوالیای شما رو تجربه کنم وجود نداره. هر انسان از اول تا آخر عمرش تنها تجربه کننده ی کوالیای خودشه (من با احترام اصلن به موضوعات اعتقادی کاری ندارم، منظورم اینه که انسان ها در حالت عادی کوالیای هم رو تجربه نمی کنن)
      همین طور امروز به صورت علمی مشخص شده که هر کدوم از بخش های کوالیا برای تولید شدن نیاز به فعالیت بخش هایی از مغز دارن مثلن بینایی و رنگ ها به بخشی نیاز دارن، صداها بخشی، لامسه بخشی و ... . همچنین مشخص شده که وقتی بخشی از مغز از کار بیوفته که مسئول تولید بیناییه، دیگه کوالیای رنگ نخواهیم داشت و همچنین در مورد باقی کوالیا. به همین دلیل هم میشه یه تصور علمی از مرگ در نظر گرفت: مرگ یعنی قطع شدن تمام کوالیا. در لحظه ی مرگ ( نه لحظات نزدیک به مرگ بلکه وقتی واقعن مغز از کار بیوفته.) کوالیا به صورت کامل قطع میشن، یعنی فرد نه چیزی خواهد دید، نه خواهد شنید و نه لمس خواهد کرد و نه هیچ دریافت مستقیم دیگری خواهد داشت.
      اما ما در زندگیمون چقدر به این کیفیت های زندگی توجه میکنیم؟ چند بار تا حالا آبی بودن آبی رو دیدیم؟ چقدر توجه کردیم به چیستی اعجاب آور یک نت تنهای موسیقی یا صدای موتور سیکلت؟ زندگی ما پر شده از توجه به چی؟ در مورد این موضوعات هنوز خیلی حرف مونده که در قسمت های بعدی عرض می کنم.

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۰۳۵۵ در تاریخ سه شنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      نیما ابراهیمی
      پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۵۴
      سلام و درود بر شما
      مطلب بسیار جالبی رو مطرح کردید. کوالیا. من خیلی به این موضوع فکر کرده بودم ولی با کلمات نمی تونستم مطرحش کنم. اینکه من در آینه همون منی هستم که دیگری می بینه؟ یا اصلا صدایی که من از خودم می شنوم همون صداییه که دیگری می شنوه؟
      حتی آبیِ من همون آبیِ دیگریه؟ مغز فرمان ترشح هورمون هایی رو می ده که منجر به شادی، افسردگی، ترس، احساس ناامنی، گرما و سرمای روحی میشه. حالا چرا من وقتی افتادن یک نفر رو روی زمین می بینم می ترسم و اینکه چرا یک نفر به کمکش می ره و یا یک نفر به خنده می افته دلایلی داره که ریشه توی زمان بندی ترشح اون هورمون ها در زمانی خاص داره. مثلا کسی که عادت کرده به خندیدن به شخصیت های تام و جری و کسی که یک بار کف خیابان افتاده و ترس برخورد ماشین رو حس کرده و کسی که وقتی زمین خورده، کسی به کمکش اومده، احساساتیو در اون شخص بوجود میاره که در ارتباط مستقیمی با اون هورمون ها هست. من فکر می کردم که در سیستم بدن هر انسانی این هورمون ها به همون شکلی که ترشح می شه از ابتدا شکل خودشو داشته تا چند سال پیش دچار افسردگی شدم و در ادامه دچار اضطراب و استرس شدید. اونجا فهمیدم که هر کدوم از اون هورمون ها با تحریک ماده شیمیایی مخصوص خودش (دارو، مواد مخدر، الکل، کافئین، نیکوتین و...) افزایش یا کاهش پیدا می کنه و هر کدوم از اون مواد شیمیایی بسته به نتایج درمانی خودش، باعث اختلال و دستکاری بقیه هورمون ها یا مواد شیمیایی مغز (در سطح کورتکس یا همون ماده ای که دور تا دور مغز هست و انسجام و مواد داخل اون رو نگه می داره و ...) میشه. بعد فکر کردم که سیستم بدنی همه انسان ها می تونه کاملا یکپارچه نباشه و تیپ های شخصیتی بر اساس گروه خون، ظاهر، چهره، اندام ، رنگ چشم و مو و .... شکل گرفته باشه. اما حالا فکر می کنم که این ها همه با همدیگه مرتبط هستند. اما اصل ماجرا اکتسابیه. مثلا یک آدم با چشم های زرد و موهای وزوزی قرمز و پیشانی کوتاه و صاف یا جلو آمده و هیکلی که مثل بیضی در میان خودش بیشترین پهنا و در دو سر کمترین ابعادو داره، لزوما به دلیل ظاهرش نیست که انسان رنجور و صدمه دیده ای میشه که عقل کمی داره، بلکه ممکنه همین انسان در آرمان شهرهای اروپا، احساس سربلندی، خاص بودن، زیبا بودن یا حتی مدل بودن و از همه مهم تر حامی دیگران بودن داشته باشه. یعنی تا این حد تفاوت!!!
      اما چرا؟ دیدگاه اجتماعی و حکومتی و تحصیلی و .... و فرهنگی که اون رو در اونجا به اون احساس ارزشمندی می رسونه، درست. اما خود اون شخص چی؟
      آیا کوالیا که اون درک کرده، با کوالیا همزاد خودش در گذشته یا کشور های عقب مانده یا روستاهای دورافتاده، متفاوته؟ یعنی کسی مثل من هست که کوالیا خودش رو داشته باشه و از زندگیش لذت ببره و این قدر خودشو و اطرافشو تحلیل و قضاوت نکنه؟
      آیا کوالیا اکتسابیه، یا توی ذات هر فردی نهفته هست؟ آیا از اول اونو داریم، یا مثلا بسته به اینکه کنار دریا رنگ آبیو بشناسیم یا موقع خیره شدن به آسمان دودی تغییر می کنه؟ تجربه... تجربه واقعا چیه؟ چرا وقتی دو نفر تجربه زخمی شدن توی میدان جنگو دارن، یکی ادامه می ده و یکی می افته روی زمین و ناله کنان مادرشو صدا می زنه؟ چرا یکی در میدان زندگی وقتی زخم می خوره حتی توقف هم نمی کنه و یکی بدنبال مرحم و درمان می گرده؟
      تجربه چیه؟ آیا چیزی از تجربه از قبل با ما بوده یا کلا از دنیای پیرامون تجربش کردیم؟
      با مرگ تجربه تمام می شه؟ یعنی اینکه شب ها چه ساعتی بخوابیم تا روزها تجربۀ زندگی بهتری داشته باشیم، با مرگ تموم میشه؟ آیا تمام عادت هامون هم فقط فراموش می شن؟
      یک افسانۀ ژاپنی هست که میگه اگر کسی در زندگی قبلیش کاری را واقعا دوست داشته که انجام بده، نیمه کاره بمونه و اون شخص بمیره، بشرطی که این حس واقعا زیاد بوده باشه، مثلا شدیدا عاشق کسی بوده باشه که در جنگ زخمی شده و افتاده روی زمین تا اینکه بمیره، روحش در آخرین لحظات در دنیا گیر می کنه و در جستجوی اون احساس سرگردان می مونه.
      این افسانه هست، اما اگر احساسات و کوالیای ما دارای جرم باشد چه؟ جرمی که کوالیای خاص خودش را پیدا نکرده. اگر فقط ما به کوالیا های خودمان وابسته و وفادار مانده باشیم چه؟اگر کوالیا خود نیازمند کوالیا بوده باشد چه؟ در دل هر تعریفی لایۀ تعریف دیگری نیست؟ یا در دل هر تعریفی تحریفی هست؟
      اگر در لحظۀ مرگ بمبی به وسعت کهکشان منفجر شود، چون ستاره ای که در پایان کار به سیاهچاله و سیاهچاله ای سراسر از مادۀ تاریک باشد، و فقط ما کوالیای آن را نداشته باشیم چه؟ مگر مادۀ تاریک را می شناسیم؟
      تجربه چیست؟ تجربه آموختن است. کوالیا چیست؟ پس کوالیا اکتسابی است؟ یا از اول با ما هست، یا لااقل مقداری از آن با ما هست.
      مرگ چیست؟ شاید مرگ آخرین کوالیایی باشد که می آموزیم. شاید پایان تجربه هم نباشد، شاید هم باشد، من آن افسانۀ ژاپنی را باور ندارم. من آن افسانۀ ژاپنی را دوست دارم.
      خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      سینا خواجه زاده
      پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۳:۱۹
      درود بر شما
      از خواندن پاسختان استفاده و لذت بردم.
      خندانک
      ارسال پاسخ
      نیما ابراهیمی
      نیما ابراهیمی
      جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۱۷
      درود بر شما
      بزرگوارید
      خندانک خندانک خندانک
      حسین راستگو
      حسین راستگو
      جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۳۹
      سلام و عرض ادب بر تو اندیشمند بزرگوار

      چند موضوع :

      به لحاظ ساختاری هر کس یه ساختار تحلیل و ثبت داره و بعد یه سیستم کوالیا. یه موضوع جالب اینجاست که ممکنه کوالیا تغییر کنه ولی چون سیستم نسبت دادن شما بعد از سیستم ثبت و تحلیله نتونه این رو تشخیص بده. به عبارت دیگه ممکنه الان که دارین به یه رنگ نگاه می کنید این رنگ همونی نباشه که ده دقیقه پیش بوده ولی به این دلیل که الان این رنگ به اون اطلاعات نسبت داده شده و حافظه ی شما این رو به شما ارائه می کنید شما باور دارید که این رنگ همونیه که ده دقیقه پیش دیدید. در کل موضوع کوالیا اصلن موضوع ساده ای نیست و در موردش کافیه انقدر بگیم که هنوز هیچ کس نه فیلسوف، نه فیزیکدان، نه عصبشناس نمی دونه که این کوالیا چیه یا از کجا ساخته میشه.

      در مورد چیستی مغز و ارتباط پیام رسان های عصبی و بخش های مختلف مغز هم خیلی حرف هست که میشه به موقعش در حد توانم در موردش صحبت کنم. فقط الان لازم میدونم این رو تاکید کنم که در علوم مغز و اعصاب وجود و هویت انسان خیلی مورد بررسی نیست بلکه دستگاه فیزیکی مغز مورد بحثه. اما این علوم با تاکید خودشون هم میگن که کوالیا هنوز موضوعی کاملن ناشناخته برای اونهاست. کوالیا تا حدی ناشناخته است که بعضی از فیزیکدانها میگن شاید هیچ وقت نشه رازش رو کشف کنیم. این ها رو در مطالبی در مورد چیستی دانستن و محدوده ی دانش بیان خواهم کرد. در کل: بررسی مغز و ارتباط اون با پدیده های روانی کمک میکنه پدیده ها رو بهتر بفهمیم ولی نباید فراموش کنیم که پدیده های روانی در حوزه ای بسیار بزرگتر از مغز قرار دارند. در این مورد لازمه خیلی حرف زده بشه که طی چند تا مطلب کوچکتر بهشون میرسم.

      در مورد مرگ من نمیگم من فقط قطع شدن کوالیاست و دیگر هیچ. من چطور میتونم بدونم؟ ولی من میگم یکی از چیزهایی که به لحاظ استدلالی میشه درک کرد اینه که بخش های مختلف مغز برای وجود کوالیای مختلف باید کار کنن و مرگ یعنی از کار افتادن اونا در نتیجه به لحاظ استدلالی در مرگ باید کوالیا کاملن از بین برن. اینجا البته یه راز هست که بعدها در موردش توضیح کامل میدم. فعلن: شما فکر کن که اگر تمام کوالیا اعم از صدا و رنگ و لمس و ... نباشن، چی ازت می مونه ؟

      موضوع بعدی این که فرمودید تجربه آموختن است.:
      در مورد این در مطالب بعدی صحبت می کنیم. در مورد کوالیا: برخی زیست شناسان بر این عقیده هستند که مهره داران کوالیا دارند. این یعنی کوالیا در جانورانی فاقد ذهن هم میتواند وجود داشته باشد و در نتیجه جانورانی بدون توانایی آموختن می توانند کوالیا داشته باشند.
      ولی آیا تجربه ای که ما از آن صحبت می کنیم فقط کوالیاست؟ این موضوع قسمت بعدی نوشته های من خواهد بود.
      خیلی ممنونم که حضور دارید و با دقت و حوصله می خوانیدم
      امیدوارم توضیحات من مربوط بوده باشن، خوشحال میشم باز هم از شما بخونم. با احترام و ارادت
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      نیما ابراهیمی
      نیما ابراهیمی
      دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۵۷
      بدون کوالیا بگمانم چیزی باقی نمی ماند. چون جریان کوالیا قطع می شود.
      و اما این حرف جای بسیار فکر کردن دارد :
      "در مورد کوالیا: برخی زیست شناسان بر این عقیده هستند که مهره داران کوالیا دارند. این یعنی کوالیا در جانورانی فاقد ذهن هم میتواند وجود داشته باشد و در نتیجه جانورانی بدون توانایی آموختن می توانند کوالیا داشته باشند."
      جالب است
      خندانک خندانک خندانک
      سینا خواجه زاده
      پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۳:۱۵
      درود بر شما جناب راستگو
      با بخش بزرگی از فرمایشتون موافقم.
      مشتاقانه منتظر ادامه ی صحبتتان هستم.
      خندانک خندانک
      حسین راستگو
      حسین راستگو
      جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۴۱
      سلام وعرض ادب
      خوش آمدید بزرگوار
      ممنونم که حوصله کردید و خواندید
      امیدوارم بتونم حرفهایی بزنم که برای زندگی هامون نتیجه بخش باشن
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0