سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شناور در خود
      ارسال شده توسط

      بهمن بیدقی

      در تاریخ : جمعه ۲۷ تير ۱۳۹۹ ۰۵:۰۵
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۰۳ | نظرات : ۰

      شناور در خود
       
      درخود ، تنها ، کم تحرک ، غرق در افکار، درمیان هجوم سیل اندیشه‌ها ، که  گاه  موجهای عظیمش به جزیره ی مغز، ضربه های مهلک میزد و در تلاطم افکار و اوهام  و آنچه را که با حقایق مخلوط  بود ، ثانیه ها را می گذراندم.
      در بحبوحه ی اندیشه‌های نوپایی که اغلب به بلوغ نرسیده ، میمردند ولی تا ابد  بهر پذیرش یادها وعشقها آماده باش بودند ، آرزوی پرواز را می کشیدم .
       
      اندکی به خود آمدم . من که به ناحق خود را می‌فریفتم  و بر اماناتی که خدا به من  وام داده بود  بسادگی میگذشتم  سر ازنیستیِ جسمم برداشتم وبه خودِ واقعی ام - به روحم - نگریستم .
      به وجودی که آنی راحت ام نمیگذاشت ونهیب ام میزد که آزادم کن ! و من با تنبلی ام و با زیر پا گذاشتن وجدانم به زنجیرش کشانده بودم .
      در روبرویم سیلی را دیدم که به سویم می آمد.
      تحول و انقلابی خانه برافکن ، روحم را لرزاند .
      سیل آمد و رد شد .
       
      و اینک، روحی که آزاد تر شده بود و ترس اش ازمصیبت ریخته بود ، بیشترهوای پرواز داشت .
      وقتی به خود آمدم، سرسراهای وجودم را دیدم تارعنکبوت گرفته، و شیطانک هایی که برحماقتم، لرزان، تاب می خوردند . چرا تا حال اینقدربی تفاوت و بی دقت، چنین قصر بزرگ و مجلل و تودرتو و با انبوه  جاهایی که آرزوی دیدنشان را داشتم ، ندیده بودم ؟ آن سیل مصیبت، همه درهای ناگشوده را گشوده بود .
      قبلاً اینهمه گالری های  تودرتو  را حتّی حس هم نکرده بودم . حتی نمیدانستم  وجود دارند . روی  دیوار گالریهای  پیچ درپیچِ آنجا ، پر ار نقاشیهای زیبا بود ، نقاشیهایی همه ماورایی . برایم  جای غریبی بود ، ولی درضمن با نگاره هایی آشنا با ملکوت و جالب . فضایش بوی عطر خدا را میداد .
      اتاقهای پهناوری که باید جایگاه معارف و شناختها و هنرها و تقوا و ادب و عشق و ... میشد  ولی خیلی جاهایش خالی بود و حال  با شرمندگی می دیدم ، همه آن زیبایی ها خاک گرفته و مکان حشرات موذیِ ناآگاهیها شده است .
       
      من خواب بودم ؟ یا من و فریب دادنِ خود، دوستان صمیمیِ هم شده بودیم ؟
      وجدانم پراز درد شد. برخودِ هیچ و پوچم هجوم می آوردم و دیدم که وجدانم را به دادگاهی عظیم، بسختی  مؤاخذه میکنم وهرطورمینگریستم رأی عقوبتش جزمرگ نبود، ولی درضمن به گذشتی زیبا امیدواربودم.
       
      جنازه ی برباد رفته ام  را به قامتِ افراشته ی روح نوپا و پرهدف ام ، تکیه دادم و صحنه ای روحانی و پرمعنا  در برابرِ دیدگانم  آفریده شد ، جسدی که به نسیمِ  یا مقلب القلوبی ، به احسن حالی رسیده بود ، برپا  ایستاد.
       
      اینک درخود ، با خدا ، و پر از جنب و جوش ، به راه افتادم .
      وقت زیادی نمانده بود، خیلی راه مانده بود که به خدایی ترینِ لحظه ها برسم ، باید باقی راه را می‌دویدم و خود را به راه خدا میرساندم ... پس عاشقانه دویدم ، و همین که تلاش میکردم کافی بود .
      چون فقط تلاش وظیفه ی من بود ، رسیدن را خدا تقدیر میکرد که به کدامین نتیجه برسم . آن دیگر دست من نبود . فکرش را هم نمیکردم . من فقط به خدا فکر میکردم ، به همه زیبایی های بیحدش .
       
      بهمن بیدقی  

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۰۱۶۲ در تاریخ جمعه ۲۷ تير ۱۳۹۹ ۰۵:۰۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0