جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ برای تو شاعر سعید عرفانی عرفان
|
|
نه در جنت ریاکاری ، نه دوزخ جای مستان است
|
|
|
|
|
شراب ناب شیرازی ، چنین زیبا و مغروری
چه حاجت بر می و باده که خود مستی انگوری
|
|
|
|
|
ساقی ز چشم مستت جامی بده خماران
مطرب نوای نی کن با رقص گلعذاران
|
|
|
|
|
گاهی یک بغض فرو خورده مرا راه نفس میگیرد
|
|
|
|
|
تضمین
ارنی نگفته دانم که ز دیده ام نهانی
|
|
|
|
|
باز امشب دل سوداگر من غرق تمنا شده است..
باز امشب هوس موی پریشان دارد ...
|
|
|
|
|
باز باران دیشب آمد
بی ترانه ...
بی بهانه ....
سرزده آمد به شعرم ....
|
|
|
|
|
وقت آن است در میکده ها وا بکنیم
مستی و سرخوشی از باده تمنا بکنیم
واضعان جامه تزویر و ریا را بدر
|
|
|
|
|
به سراغ من اگر میآیید....
نرم و اهسته چرا ...
بانگ زنید ....
نه که اهسته و آرام همه فریاد کشید
|
|
|
|
|
گفتم مرا نگاهت چون قهوه تلخ و سرد است
گفتا که در دل ما رخسار عشق زرد است..
|
|
|
|
|
بعد از این من گله از چشم خماران نکنم
خاطر عشق مکدر دگر از دلبر و جانان نکنم
|
|
|
|
|
در دلم خیال تو سرگشته و حیران
حیرت زده از خویشم دربندم و خندانم
|
|
|
|
|
ای ساقی فرزانه پر کن دو سه پیمانه
مهمان تو ام امشب من گوشه میخانه
|
|
|
|
|
عشق را معنی به جز دلباخته تعبیر نیست
سهم عاشق را به غیر از خون دل تقدیر نیست
جام مستان را همه پر
|
|
|
|
|
گفتم عیال را من از تو بی اختیار میترسم
گفتا منم از اشعار عاشقانه گهگدار میترسم
|
|
|
|
|
اواز ربانیت امشب چرا خموش است
برخیز ناله سر کن اواز تو خروش است
|
|
|