شعرناب

خواب ِ نازگل

نزدیک به اذان صبح بود ،وقتی بی بی گلی صدام زد.پاشو نازگل الانِ که سحری نخورده روزه رو بگیری!چشامو بازکردم دیدم بی بی چادر نمازش سرش نشسته روسجاده تسبیح گره خورده بود بین انگشتای دستش،بی بی جانم خوشبحالت که همیشه واسه نیایش وقت داری .آخه چرا من همیشه تنبلم .بی بی نگاهش و همراه یک لبخند ملیح به چشام دوخت .ذکر می گفت با صدای بلند دستاشو بلند کردو رو به قبله با صدای لرزونش از خدا درخواست عاقبت بخیریِ تمام نوه هاشو داشت.
پاشدم صورتمو شستم .نشستم پای سفره ،لقمه رو کنج دهانم آوردم الله اکبر اذان گو منو بدرقه کرد برای وضو .قربون خدا برم که ماه رمضان صبرش برای نیایش بنده هاش کمه.چادر گلیِ مادر اقدس و سرکردم کنار بی بی ایستادم برای نماز
دعای بعد از نماز آرامشی عحیب رو بدرقه وجودم کرد چشام خواب میرفتن بی بی همیشه بعد از نماز زیارت عاشورا میخوند من سرمو گذاشتم رو پای بی بی چشام خواب رفتن .نور خورشید صورتمو قلقلک میدادروی سجاده خواب رفته بودم
نگاهی به خودم کردم .چشام خیس شده بودن ،به خودم گفتم ؛چی شده بازم بی بی و خواب دیدی ....


0