تک بیتی های ناب از سعدی/بخش سومگردآوری: ابوالقاسم کریمی شنبه 25 خرداد1398 * بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار چون عام بدانست که شیرین و رسیدهست * هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است * ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است * گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است * هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است * آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس آدمی خوی شود ور نه همان جانور است * بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ در طریق عشق اول منزل است * آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست * ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست * گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست * غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور, خرمست تنها دل منست گرفتار در غمان یا خود در این زمانه دل شادمان کمست * هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست * هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام جز بر دو روی یار موافق که در همست * دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست * هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر چشمم که در سرست و روانم که در تن است * عاشق گریختن نتواند که دست شوق هر جا که میرود متعلق به دامن است * راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیکست کسی را که توانایی هست * به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست * گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست * دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست * گر دوست واقفست که بر من چه میرود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست * هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست * گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست * احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست * سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست * گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست * گر دلی داری به دلبندی بده ضایع آن کشور که سلطانیش نیست درد عشق از تندرستی خوشترست گر چه بیش از صبر درمانیش نیست * هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست * ای که منظور ببینی و تأمل نکنی گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست * عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت * گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت *
|