شعرناب

وطن وارونه واژه های بخت من


سرزمین بخت من از وارونه واژه های بدیع ساخته شده است
جایی که (محرم)( مرحم) نیست
و جای آرامش ( ترس) در( سرت ) جوشان است
جایی که (راز) راجز (زار) نمی بینی
و(زاغ) را به جای (غاز) رنگ می کنند
اینجا ست که ( شرف ) برای تفریح (فرش) می شود
یا باید سکوت کرد تا لعل برایت لعل بماند ویا آنکه بجنگی و از (هلال ) (لاله) برآید
و از بر دوست (نامه)( همان) است که دیدید
اینجا سرزمین جملات وارونه ست
جایی که بر سر ((گنج)) ((جنگ))می شود
،((درمان)) ((نامرد )) می شود و((قهقه))((هق هق))می شود!!!
ولی((دزد)) همان ((دزد))است و
((درد))همان((درد)) است و دردشت زندگی ((گرگ))همان((گرگ)) می ماند...
و((مار)) در آستین انسان ((رام )) می شود
و ((خرس)) ازترس تدبیر آدمی ((سرخ )) می شود
اری سرزمین جملات وارونه،جایست که:
((من)) ((نم)) می کشد
و ((دنگ )) ما ازلذت زندگی(( گند )) می شود
و((یار)) ((رای )) عوض می کند،
((راه)) گویی ((هار))شده،و((روز)) به ((زور)) می گذرد،
((اشنا))را جز در ((انشا)) نمی بینی
و چه ((سرد)) است این ((درس)) زندگی.
اینجاست که چه آسان واژه ی سرد ((مرگ)) برایم به آنی ((گرم )) می شود
چرا که همچنان ((درد)) همان ((درد))است.
و((درم)) درکارش چو (( مرد)) است
و من می ترسم از(نادان) که از هر طیف (نا دان) است
ودر دست خالی بابا هنوزهم (نان) آیا ( نان) است. ؟
و آیا (کرد) (درک) هم می شود یاران؟
واما (کاک) همچنان (کاک) مانده است وبا ایمان
ندارد (نیک) درخود (کین ) پنهان...
امان ازظلم پیمایان که از (خاک) کاک ( کاخ) می سازند
واز فلز ذات (پاک) اوبازهم ( کاپ ) می سازند
وبر( دار) وارونه واژه های این جهان باز هم ( راد) آویزان...
تو از (حرف) (فرح) بخش آزادی می دانی وطن یعنی ایران وایرانی.
(امین) اینک می دهد جایش به (نیما) که بردارد قلم را وبنویسد ماجرای تلخ توفان را......
دلم آرامش وارونه ی وروانه ها می خواهد وگرمای آغوش صبا را.
بگذارید چیزی نگویم واز هرطرف (لال) بمانم........
2010/2/7 . حمید رضا ابراهیم زاده


0