شعرناب

وروجک 1


طنز دنباله دار!
به مناسبت گشایش مدارس ! تقدیم به همه دانش آموزان کلاس اولی ، لطفا بزرگترها نخوانند بد آموزی داره !
هی آقاهه !هنوز فرصت نکردم برم اسمم را توی کلاس اول مدرسه بنویسم . به کوری چشم حسود روز جمعه می رم اسم می نویسم . وبلاگ هم باز نمی کنم تا وقتی سال آینده که می رم کلاس دوم دلم بسوزه که وبلاگم را مجبور بشم ببندم . خرخونی هم نمی کنم ، خب تو خنگ بودی که نمره هات زیر ده بود . مال همینه که حالا رفتی به قول خودت ( جون عمه ات با این شعرهات ) شاعر شدی . بابای من صبح که میره بازار عصر که میاد خونه فقط تراول می ریزه جلو مامانم . تو این قدر کاغذ سیاه کن و خط بزن تا جونت در بیاد ! تازه چشم ات کور به شعرهات هم ایراد می گیرن. آخه حتمآ ایراد داره ! حالا چرا ناراحت میشی ؟ تمام اونایی که میان وگیر میدن بهت حق دارن ، آخر تو هم به اینا می گی شعر! نه بابا خیالات ورت داشته ، اینا شر و وره ، برو تو هم مثل من اسم ات را کلاس اول دبستان بنویس ، بعد که تربیت شدی و سواد یاد گرفتی شعر بگو ! دیگه حوصله ام را سر بردی میخام برم یه بازی جدید خفن اومده بگیرم بیام .
- هی آقاهه ! دوباره امروز صبح اول صبحی رفتی کامنت گذاشتی و وراجی راشروع کردی ؟
- ببین بچه با ادب باش ! درست حرف بزن ! منو مجبور کردی برات یه اسم هم بزارم . " وروجک " . خوشت میاد ؟
- بروبابا دل ات خوشه ، توی دوستان و فامیل هرکی هر اسمی بخواد روی من می زاره، من از این بیدها نیستم که با این نسیم ها بلرزه . اهه اینو باش .
- بچه جون با ادب باش . پدر مادرت یادت ندادند با بزرگترهات چه جوری صحبت کنی !
- اولندش به تو مربوط نیست . دومندش پدر مادر من دموکراسی فکر می کنند فکر کردی مثل تو عقب مونده اند . خودشون کُلی متلک به هم می گن . دیروز دادشم بزرگم داشت به تلویزیون ور می رفت بابام بهش گفت کره.... آروم بنشین . داداشم برگشت گفت ، بابایی این دفعه را خودتی ، دیدی ما چقدر روشنفکرانه فکر می کنیم !
- وروجک به این می گن ابلهانه . اصطلاحات را اشتباه یادت دادند .
- هی ، بگو ببینم اصطلاحات یعنی چی ! این همون اصلاحاته که بعضی وقتا توی تلویزیون میگن !
- نه بچه اون یه چیز دیگه ست . مگه توی مدرسه لغات را یادت ندادن !
- بابا تو چه قدر گیجی من که اون دفعه گفتم تازه میخام برم مدرسه اسممو بنویسم راستی ، روز جمعه رفتم دم یه مدرسه دیدم درش بسته س ، زنگش کار نمی کرد ، یه سنگ برداشتم تاق وتاق کوبیدم به در ، یه آدم پیره اومد در رو وا کرد گفت : چه خبرته بچه صبح جمعه ای ! گفتم تو کی هستی! گفت : بابای مدرسه هستم .
گفتم اهه بابا راباش چرا اینقدر زهوار درفته ای . گفت : بچه جون برو سر به سرم نزار فردا با پدر یا مادرت بیا اسمتو بنویس .گفتم : اولا پدر مادر من وقت ندارن بیان ، مامانم از صبح تا بعدازظهر که بابام میاد خونه ، گوشی تلفن بیسیم دستشه ، یا با خاله سپیده ام حرف می زنه یا با خاله الهه ام ، تازه وقتی هم که شارژ تلفن تموم میشه ، میره سراغ گوشی موبایلش . باباهه هم که بعدازظهراز فروشگاهش میاد خونه. از توی کیف دستی اش پول ها می ریزه رو میز و دسته می کنه که صبح ببره بانک بریزه توی حسابش .
- خب جونم فردا صبح خودت با شناسنامه ات بیا اسمتو بنویس . گفتم : شناسنامه ام گم شده ، میشه مال مامانم را بیارم اسمش را بنویسین اونوقت من به جاش بیام مدرسه ؟ گفت : عزیزم نمیشه . من که دیگه خیلی دفرس شده بودم گفتم : به درک ! آدم پیره هم درو بست و رفت .
- بچه تو توی کدام از ماه های سال به دنیا اومدی ؟
- به تو چه ، برا چی میخای ، فضولی ! ماه عقرب !
- خب مال همینه که این قدر حرفات نیش داره ! امروز دیگه حوصله ات را ندارم فردا دوباره باهات صحبت می کنم .
- باشه ، فردا که اومدی روی وبت اونجا حسابت را می رسم . برو دیگه به کارات برس ظهر بایستی نون بگیری ببری خونه که اگه دیر کنی ، تازه زنت هم دمار از روزگارت در میاره...!
ادامه دارد ...


0