شعرناب

تظاهر همیشگی ...

گفت سلام...
گفتم سلام...
گفت حالت چطور است؟
گفتم خوب نیستم...
دلم در گیر است ...
گفت یک بار هم به خاطر ما خوب باش و احوالات مارا نا خوش مکن ...
در دلم گفتم:
ای کاش کسی بود درد دل من را هم بشنود...
همیشه صندوقچه درد دل و اسرار آدم ها بودم...
آدم ها ...
اما آدمی نیافتم درد مرا بشنود ...
هر بار خواستم بگویم لالم کردند...
هر بار لب به سخن گشودم قل و زنجیرش کردند ...
از آن پس تغییر شغل دادم ...
ترجیح دادم گوش باشم تا زبان ...
تصمیم گرفتم بازیگر شوم...
آرامش را بازی کنم...
شادی را بازی کنم...
خوبی را بازی کنم...
زندگی را بازی کنم...
اینگونه بود که بازیگری زبده شدم...
از آن پس هر بار گفت حالت چطور است؟ گفتم خوبم...
..........
حالت چطور است ؟؟؟ !!!
باز هم همان تظاهر همیشگی... خوبم ... :)


0