شعرناب

با من مهربان باش


فریاد زدم : شاخه هایم جوانه زده !
رعد غرید و صدایم درهم شکست و به گوشش نرسید.
فریاد زدم : شکوفه های صورتی ، شاخه هایم را پر کرده !
باد وزید و صدایم پراکنده شد و به گوشش نرسید.
فریاد زدم : میوه ها روی شاخه هایم ، سنگینی کرده !
هواپیما عبور کرد و باز هم صدایم به گوشش نرسید.
صدای ا رّه برقی نیز آنقدر بلند بود که اجازه نداد خبر شکسته شدن کمرم به او برسد.
........قلمی شدم دردستان او و شاد از اینکه هیچ صدایی نیست، جز صدای قدمهای من برروی کاغذ.
خوشحالیم دیری نپایید و صدایی آمد.
سرگیجه گرفتم و پرسیدم : صدای چیست؟
گفت: مداد تراش !!


0