شعرناب

آدمهای سکوت

پرده بیرنگ سکوت همه جا هست .. انگار مثل قدیم ها داروغه در شهر است و یا حرف زدن هم هزینه میخواهد .. آدمهای این روزگار از با هم بودن میگریزند و ترجیح میدهند با خودشان راه بروند و خیالبافی کنند .. انگار از باهم بودن و روزهای شلوغ زخم خورده اند .. جمله تلخی است اما آدمها بی حرف زندگی می کنند .. روزگاری فریادهایشان روی دیوارها نوشته میشد اما اکنون دیوارها سفید مانده اند .. به گمانم توان حرف زدن ندارند و یا دیوارها امن نیستند .. آدمها وقتی باهم هستند با زندگی شوخی می کنند فقط برای اینکه در برابر هم کم نیاورند ولی ایمان دارم در تنهایی هایشان جدی جدی رنج می کشند .. در روزگاری که دلقک ها تماشاگر ندارند و آوازخوان های دوره گرد در کوچه ها دیده نمیشوند نباید منتظر پایان خوش قصه ها بود ..
عبدالله خسروی (پسرزاگرس)


0