شعرناب

بخور پسرم ، بخور...

طنز هفته ! الف . اینکاره
مرحوم ابوی همیشه مرا نصیحت می کرد . می گفت : پسرم ! بخور! من می گفتم : ابوی ! چه چیزی را بخورم ؟
مرحوم ابوی می گفت :هرچیز را که ازگلویت پایین می رود بخور . می گفتم : من بعضی چیزها را دوست ندارم . می گفت : چرا؟ می گفتم : برای اینکه بدطعم است . می گفت : هرچیز که قابل خوردن باشد، خوش طعم هم هست . می گفتم : ابوی ! چه چیز را بیشتر باید بخورم ؟
گفت : هرچیز که بیشتر گیرت می آید ، بیشتر بخور. می گفتم : صبح که از خواب بیدار می شوم ، صبحانه گیرم می آید ، می خورم . ظهر که گرسنه ام می شود ، پلوقیمه گیرم می آید ، می خورم . شب غذای حاضری گیرم می آید ، می خورم .ساندویچ سوسیس هم گیرم بیاید ، می خورم . مرحوم ابوی گفت : بیشتر از این ها باید بخوری پسرم ! می گفتم : عصرهم ، اگر عصرانه گیرم بیاید ، می خورم . می گفت : بیشتر باید بخوری . می گفتم : بستنی هم می خورم . آب هویج هم می خورم . می گفت : بیشتر پسرم ، بیشتر . می گفتم : غیر از این ها که شمردم ، چیزی که قابل خوردن باشد ، پیدا نمی کنم . می گفت : پسرم ! خوردنی در جهان فراوان است ، گیرم که ذائقه ات را باید تربیت کنی . مرحوم ابوی که از دست رفت ، من ذائقه ام را تربیت کردم . دیدم ای دل غافل ! مرحوم ابوی راست می گفت ، چیزهای قابل خوردن فراوان است . فقط آدم باید بگردد و پیدا کند . رفتم به دنبال یک قطعه زمین مرغوب دونبش . هر چه گشتم پیدا نکردم . رفتم به دنبال یک جنگل بی صاحب . هر چه گشتم پیدا نکردم . رفتم به دنبال یک خانه ویلایی بزرگ که صاحبش رفته باشد وکسی هنوز آن را ضبط نکرده باشد . هرچه گشتم پیدا نکردم . رفتم به دنبال اراضی موات کنار دریا ، به دنبال کارخانه مجهول المالک ، مزرعه متروکه ، یک سوراخ روزی گشاد ، یک لقمه نان بی دردسر، اما هر چه گشتم پیدا نکردم . یک شب مرحوم ابوی آمد به خوابم . گفت : خوردی ؟ گفتم : نه ابوی ! گفت : چرا؟ گفتم : برای این که بقیه را ابوی شان ، زودتر از تو نصحیت شان کرده بود. تو دیر به فکر افتادی . مرحوم ابوی شرمنده شد. گفت : راست گفتی پسرم ! از من به تو نصیحت ، فرزندت را زودتر نصیحت کن ...!
" مجله گُل آقا "
" پنجشنبه 20تیر1387"


0