شعرناب

ساعت بیست


ساعت بیست:
ساعت می گوید زمانه است بیست.
اما دلم که اینجا نیست.
همه چی بیست همه جا بیست.
همه دوست و رفیقا نم شده اند بیست
اما دلم که جایش نیست...
غروب بسیار تلخیه
آفتاب وباران را ازدست داده ام
خیلی دلم گرفته ودلتنگم.
زیر دامن سبزمادرم نشستم و بی امان باریدم.
این روزها منفورخلائق شدم.
نمی دانم خالق چگونه بمن می نگرد.
دهن بین که نیست. اما شاید نفرین همه را که بشنود نظرش با جمع یکی شود
دعایم کنید تا نفرینها مبدل به دهای خیرشود....


0