شعرناب

یاررمیده

زواای گل چه دیدی؟ که دامن درکشیدی چفاکردی،بخشیدم فغان من ،نشنیدی نگارا ندیدم چز خواری ولی درعشقت از جهان بریدم چه دیدی جزیاری که چون بختاز من ناگهانرمیدی اگرباتو وفا کردم خطا کردم خطاکردم چودیدم خویت را چرادر کویت اشیان گرفتم چودیدی مهرم را چرا اخر از اشیان پریدی دلدارا چودل از من ربودی نه ان یاری که بودی چومهر من افزون شد به جور خود افزودی نه از دردم پرسیدی نه بر اهم بخشیودی نگارا گمان بردم اول که گر جان خواهم،نشکنی دلم را ندانستم ای گل که عهد مرا بشکستی بزودی اگر صیدتو شد جانم پشیمانم پشیمانم زمهرم دل کندی ولی ان که میگفتمت همانم به عهدت دل بستم ولی ان که میگفتیم نبودی دلدارا*


0