شعرناب

مر غ یک پا دارد

بازرگانی می خواست برای قاضی شهر غذایی بفر ستد وبا این کار به او رشوه دهد تا در رزو دادگاه به نفعش رای بدهد .بازرگان مر غیپخت وبه نوکرش گفت آن را به در خانه قاضی ببرد .بوی هوس انگیز مرغ پخته شکم گر سنه نو کر را به قار وقور انداخت .مدتی در مقابل بوی خوش مر غ مقاومت کرد اما بالاخره طاقت نیاورد وتسلیم هوسش شد گوشه ای نشست یکی از پا های مر غ را کند وخور د سپس با خود گفت : اگر از من پرسید پای مر غ چه شده می گوییم مرغ های محله ما یک پا دارند
نو کر غذا را به خانه قاضی برد قاضی غذا را دید وگفت : پس یک پای دیگر مر غ کجاست ؟ نوکر گفت : سرورم مر غ های ما یکپا دارند
قاضی دستور داد نوکر را کتک بزنند تا اعتراف کند نو کر کتک می خورد ولی پای حر ف خود بود مر غ یک پا دارد وحر ف خود را تغییر نداد وسرانحام قاضی تسلیم شد گفت شاید راست می گوید ومر غ های محله آنها یک پا دارد
از آن زمان به بعد این مثل به کسی می گویند که لجباز است وبر حر ف خود پافشاری می کند
و به هیچ عنوان حاضر نیست از حر ف خود بر گردد


0