شعرناب

خاطرات ماه رمضان

دوستان عزیزم ضمن تبریک فرا رسیدم ماه مبارک نزول قرآن از شما دوستان عزیز می خوام اگر دوست دارید خاطرات شیرین جدی . کمدی . و ... خود را در ماههای رمضان که سپری کردید بنویسید و من جایزه ندارم که بهترینم خاطره بدم هر کی می تونه جایزه ش بده ...!
اولین خاطره را خودم می گم
دومین سال تدریسم بود مجرد هم بودم رمضان هم بود نزدیک افطار بود خسته و کوفته از مدرسه آمده بودم یه خورده خرما با دو تا تخم مرغ گذاشتم رو چراغ که بپزه و بخورم نفهمیدم چی شد خوابم گرفت ...!
خواب می دیدم که یکی داره منو فشار میده و دست آخر یک سیلی محکم به صورتم زد ناگهان از خواب پریدم دیدم تمام اتاق دود گرفته و غذا کاملا سوخته بود فوری پنجره ها را وا کردم نزدیک بود مرحوم بشم ولی خوب بود یه سیلی به فریادم آمد بعد هوا ی اتاق کع دوباره پاک شدگرفتم دوباره از لج اون همه غذا...! خوابیدم و فرداش هم روزه بودم حالا هر چی فکر می کنم نمیدانم چطور تونستم دو روز روزه باشم چون عمرا حالا نمی تونم ...!


0