شعرناب

میخوانیم از شهریار


میخوانیم گذیده ای از اشعار زیبای استاد شهریار
(روحش شاد و یادش گرامی)
------------------------------------------------
آمــــد امّــــا در نگــــاهـــش آن نــوازش هــا نبود
چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شـسـته بود
عکـس شیدایی ، در آن آیینه ی سـیما نبود
لب،همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود ، امّـا مسـت و بی پــروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رســــــــوایی نداشـــــت
گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسـوا نبود
در نگاه ســــــرد او غــــوغــای دل خــاموش بود
برق چشمش را ،نشان ، از آتش سـودا نبود
دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود
بر لبِ لرزان من ، فــریادِ دل ، خاموش بود
آخــر آن تنها امیــد جــان من تنــهــا نـبــود
جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
آگه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود
شهریار
------------------------------------------------
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟
شهریار
------------------------------------------------
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران
دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
شهریار
------------------------------------------------
از عزیزان عذر خواهی میکنم...
چون به اسم این شعر ها شک داشتم...
بخاطر همین اسم هیچکدوم رو ننوشتم...
این هم منبع: www.farzanehmehrpur.blogfa.com


0