شعرناب

استاد و شاعري ارجمند


درود بزرگواران
استاد خسرو احتشامي بزرگ شاعر و غزلسراي ايزان بحمداله از بيماري فاصله گرفته اند . براي سلامتي شان دعا ميكنم و شعري از ايشان را به شما تقديم ميدارم .حتما شما شاعران ارجمند كتابها و متن سخنرانيهاي ايشان را خوانده ايد و يا شنيده ايد . براي اين عزيز و دوست ارجمندم و افتخار ادبيات ايران زمين ارزوي سلامت دارم .
به ‎لب چشمه سرشب به شتاب آمده‎بود
كوزه‎بر دوش پي بردن آب آمده‎بود
خوي وحشي‎نگهان ده بالا را داشت
آب از ديدن او در تب‎وتاب آمده‎بود
در هوا از نفسش عطر گل سنجد ريخت
شادي‎انگيزتر از بوي گلاب آمده‎بود
پيرمردان همه گفتند كه همزاد پريست
بس كه شاداب ز جوبار شباب آمده‎بود
كوزه درآب فرو رفته و از قهقهه‎اش
اشك در چشم بلورين حباب آمده‎بود
رقص را درگذر باد به ريواس تنش
مخملي بود كه از كوچه‎ي خواب آمده‎بود
عصمتش راه به هر دزد نگاهي مي‎بست
گرچه سكرآور و سرمست و خراب آمده‎بود
پير احساس هواي غزلي در سر داشت
چپق چيني دلباختگي را برداشت
شعله ي صاعقه ي خاطره کبريت کشيد
گل توتون سخن خنده ي خاکستر داشت
ترمه ي تاقچه پوش رف انديشه هنوز
قدح مرغي ديدار تورا باورداشت
لاله در هاله ي مردنگي لعلي مي سوخت
چين پيراهن آويز شعاع زر داشت
سرخي قوري گلدار حضوري نمناک
ابي کاسه ي کشمير غروري تر داشت
شمعدان در هوس زرد زري پنهان بود
بانوي آينه از نقده به سر چادر داشت
دربالاروي رنگين ارسي بي فصل
باغي از اطلسي و کوکب و نيلوفرداشت
بته ي سفره قلمکار شراع شيرين
قايق قاشق شمشاد شط شکر داشت
لوحه کاشي ديوار زبان زينت
سيني کنده ي مسوار خط زيور داشت
ظهر در چله تب حوصله ي هفت دري
وقت سرريز شدن حوضچه ي مرمر داشت
دست دلبر همه گلزخمه و از شوق دراز
تار يحيي لب خاموش نواگستر داشت
رقم "بنده ي درگاه ولايت عباس"
آب خورشيد به جوي هنر خنجرداشت
دسته ي نقره اي سوزني ساچمه زن
طرح مردانگي طايفه را از بر داشت
کهکشان را به تماشاي زمين مي آورد
گوش دروازه ز گلميخ هزار اختر داشت
قلعه ي قصه ي من خلوت افسانه ي من
که به هر پرده پري زاده اي افسونگر داشت
کهرش زين طلا کوب و رکاب سيمين
قزلش يال ز ماهوت و سم از تندر داشت
ماديانش جل آلماگل کشکولي باف
ديده بانش هدف نادره در منظر داشت
چامه را بر سر هر طره عقابي چوبين
نامه را بر سر هر کنگره اي کفتر داشت
پشت بام از گذر قاصدک و کاغذباد
گله در گله پرستوي پيام آور داشت
خوابم از ديده که دزديد که اين قصر غريب
آسمان دگرو مهرومهي ديگر داشت
من همان کودکم اي شادترين شهر فرنگ
چه شد آن پنجره هايي که به رويا در داشت
باورم نيست که در سينه ي اين تپه ي خاک
تويي آن خانه که فرهنگ مرا در برداشت ...
تشكر از دوستان ارجمند كه حوصله خواندن اشعار را داشتند
امير حسين اميريان .د // قصه گوي شب شيراز //


0