شعرناب

گذر از خاطرات..


در قهوه خانه ی دلم
به هر طرف که نگاه میکنم
فقط دود است و دود
و من در غلظتی غریب
خویشتن را گم میکنم...
همه ی حوصله ها
بر سرِ قلیانِ خاطرات
در تلخ و شیرینی مات
به جوش آمده است
و از لا به لایِ ذغال هایِ نیم سوخته ی سرخِ اعصابم
با رقصی دردناک
در آسمان به اکران در می آیند..
اگر فرصت کنی و چشم و دل از زمین برداری
می توانی مرا
غلیظ مرور کنی..
86/6/7


0