گذر از خاطرات.. در قهوه خانه ی دلم به هر طرف که نگاه میکنم فقط دود است و دود و من در غلظتی غریب خویشتن را گم میکنم... همه ی حوصله ها بر سرِ قلیانِ خاطرات در تلخ و شیرینی مات به جوش آمده است و از لا به لایِ ذغال هایِ نیم سوخته ی سرخِ اعصابم با رقصی دردناک در آسمان به اکران در می آیند.. اگر فرصت کنی و چشم و دل از زمین برداری می توانی مرا غلیظ مرور کنی.. 86/6/7
|