شعرناب

شب خون


لقمه نانی داریم زغم اغشته به خون
انطرف ظرفی اب وای ازین شب خون
سفره ای از گریه نمکش از هق هق
زار ظرفی خالی نمکدان بود کرد دق
شام بی دردی ما به غمت اذین شد
من به کنجی تنها همدم من این شد
همدمم مشتی خاک بریه قاب چوبی
توش عکس رخ توست خودنماست به خوبی
زهرشد هر لقمه چون که خون شد جاری
ای نگار خاموش تو به من می باری
خیس شد نان و زمین اریا هجر ببین
دریه شام خلوت توی دنجی رو زمین
من یه شعله دارم در کنار قابت
می بینم رخ تو ان نگاه نابت
ولی افسوس گذشت روزهای شادی
غم تو زنده شد در غم این وادی
وادی ناحق و حق وادی استبداد
ای به خون خورده نان تو که نیستی ازاد
پس تو فریادی کن تا نگویند که لال
زندگی میکنن اندرخاکی که باسیاهیست زلال


0