شعرناب

بارسلونا وسیل


بارسلونا وسیل
چند سالپیش فامیل برای دیدار ماآمدند وقرار شدبه سفر برویم
ماهم که از بی آفتابی به تنگ آمده بودیم
از خدا خواسته وبار سفر را بستیم راهی شدیم
ابتدا به پاریس رفتیم وچندروزی به سیر وسیاحت پرداختیم
ودرادامه تصمیم گرفتیم به اسپانیا برویم
کشور اسپانیا آمال وقبله گاه مردم اروپای شمالیاست
زیراتقریبا بیشترایام سالاز آفتاب برخورداراست
در این سفر ما چهار نفر بودیم که در واقع من حکم راهنما و مدیر این گروه کوچک بودم
تهیه بلیط وخرید وگردش و.............. بعهده من بود
تا قبل از این سفر من برای اولین بار بود به اسپانیا می رفتم
با گرفتن اطلاعات لازم اقدام به گرفتن بلیط قطار کردیم
که البته اگر با هواپیما می رفتیم
خیلی ارزانتر می شد اما سفر یکدفعه پیش آمده بود !
بلیط هارا گرفتیم وساعت ۸شبحرکت ما بود
خب بموقع به قطار رسیدیم وکوپه ایی که چهار تخت داشت گرفتیم
در قطار با خوردن شام و تعریف خاطراتمان سپری کردیم
وساعت را برای ۷صبح فردا تنظیم کردیم
زیرا ساعت صبح۸فردا به بارسلونا می رسیدیم
واما در دل من شادی موج می زد که به کشور آفتاب می رویم
و می توانیم دلی از عزا درآوریم !
بی خبر از اینکه ابر و بارانهای بلژیک برایم نقشه ها کشیده بودند
و بدنبالم روان وحتما در دلشان بمن گفته بودند زکی !
خدای من به بارسلوناکه رسیدیم باران به ما خیر مقدم گفت !
نه هتلی رزو کرده بودیم ونه باران اجازه حرکت می داد !
بدنبال یافتنهتل روانه شدیم که دونفرمان در ایستگاه قطار نشستند
و ما بدنبالسر پناهیسرگردان !
تا اینکه هتلی که نه، مسافرخانه ایی که فکر می کنم
ستاره هایش ازبس چشمک زده بودند دیگر چشمشان سویی نداشت
وبا میکروسکوپ هم ستاره هایش دیده نمی شد یافتیم
گفتیم خب بهتراز سرگردانی است اینجا می مانیم وسرفرصت هتلی را پیدا می کنیم
دست بر قضارزروشن هتلی پیرمردی کر ونیمه کور بود
هیچ زبانی هم جز زبان محلی خودش هم نمیدانست
هر جوری بود دواتاق گرفتیم واز بد شانسیما
اتاق مانهمدرست روبروی میز این پیرمرد بود
اتاقها هم بدون سرویس بهداشتی بودواما این پیرمرد بیچاره هر نیم ساعتی
در اتاقما را می کوبید وبه خیالی که .....وارد میشد
در هتلی دیگر قول داده بودند اتاقی فردا خالی می شود
فردای آنروزما به آنجا نقل مکان کردیم
واماباران همچنان می بارید و بما دهن کجی می کرد !
مشکل جا حل شد ولی باران همچنان می بارید و می بارید
بارسلونا برای من زیبایی بنادر جنوب ایران بوشهر وگناوه را داشت
رنگ خاکش و دریا ودرختان و همه وهمه بوی جنوب ایران را می داد
در تب وتاب آفتاب بودیم ونیمه روزی آفتاب شد وتوانستیم بر تله کابین سوار شویم
واز اینطرف دریا وبه آنطرف دریا که کوهیپوشیده از درختان جنگلی
وتفریحگاهای زیبایی داشت برویم
شاید باور نکنید من سالها بود گل کاغذی ولادن زرد را ندیده بودم
یا گل یاس با عطر بوی جنوب ایران ، که در این پارک جنگلی دیدیم
واتفاق جالبی که برایمان افتاد این بود که برای رفع خستگی کمی در زیر درختان
وسایه خنکش نشستیم و یکی از همراهانمان شروع به گفتن جُک کرد
ودر همین اثنا همبه رهگذرانهم گاه گُداری چیزی می گفت
با این حساب که اینها زبان مارا که نمی فهمند
وخیال می کنند داریم قربان وصدقه اشان می رویم
زن ومردی کهاز این قربان وصدقه رفتن بی نصیب نمانده بودند
بهمراه دختر شان بسمت ما آمدند
با گفتن سلام وچقدر خوب است که همشهری هایمان را در اینجا می بینیم
وما هم اهل شیرازیم
همگی در سرجایمان میخکوب شدیم!!
که در این پارک این طرف دنیا ودر قلّه کوه
چرا اینطور شرمنده گی !
وجالب بعد هم آشنا در آمدند وبماند بقیه ماجرا /
آفتاب بی انصاف دوباره جایش را به ابر خودخواه داد
روز دیگر ما تصمیم گرفتیم فلاسکی چای بهمراه تنقلات برداریم به کنار دریا برویم
جای بسیار قشنگی بود نشستیم وسرگرم صحبت شدیم
که به یکباره احساس کردیم دریا وارونه گشته !نه فکر نکنید سونامی !
خدای من چی شد نمیدانم حال آن لحظه را بیان کنم فقط می دانم که می دویدیم
ودریای وارونه هم بدنبالمان (سیل)!
تا آنروز من هرگز سیل را تجربه نکرده بودم دیگر نفهمیدیم
که هرکداممان به کدام طرف می دویم
در عرض چند ثانیه پاهایمان تا چند سانتیمتر در آب بود یکدفعه بخودم آمدم دیدم
آن سه نفر را نمی بینم
در زیر کیوسکی روزنامه فروشی ایستادم وبه اطرافم نگریستم که دیدم
همسرم فلاسک چای را در آغوشش گرفته ودر زیر سر پناهی ایستاده !
ای خدای فلاسک !
بعد در تمام خبرها آمد که در بارسلونا سیل آمده و چند نفر هم ناپدید شده اند!
و سیل تلفن ها از فامیل بطرف ما روان شد
ومن گفتم همه ما خوبیم مخصوصا فلاسک چای !


0