شعرناب

نور زندگی

تا حالا فکر میکردم ک نباید به کسی اعتماد کنم ....فکر میکردم نباید چشمامو ببندم تا توی دره های اطرافم نیوفتم....من توی مسیر باریکی راه میرم ک دورش پر از دره های ترسناک و عمیقه....اون زیر تاریکه...چیزی معلوم نیست...خیلی بده اگه بخوام چشمامو ببندم....من فکر میکردم ک امکان نداره چشمامو ببندم و تو این پیچ و خم ها نیوفتم... به نظرم یه خود کشی علنی بود...یه کار دیوانه وار بود.....ولی الان نه....الان من از تاریکی اون دره ها نمیترسم....از سر خوردن نمیترسم....من تورو دارم....تو اونقدر روشن و نورانی و زیبا هستی ....که حتی اگه چشمامو ببندم هنوزم میبینمت....نورتو میبینم و احساست میکنم....من فکر میکنم حتی اگ چشمامو ببندم تو حواست بهم هست...احساس میکنم میتونم بهت اعتماد کنم....


0