شعرناب

نورانیت زهرا

یه روز از همین روزای ماه رمضون بود که قرار شد ما رو ببرن دیدن یه عزیزی که به گفته ی دوستان چشم برزخی داشت.
حال وهوایی بودبین دوستان.
صدای گریه فضا رو پر کرده بود .
بعضی ها ازترس داخل نمیومدن یه عده ای هم پرده کرده بودن وتمام روشونو پوشونده بودن.البته من هم کمی منغلب بودم نه از اینکه حاجی منو چگونه ببینه که دوست داشتم بدونم او مرا چگونه خواهددیدولی بیشتر شرمنده ی خدای خودم بودم .
چندی از حضورمون نگذشته بود که حاج آقا وقتی بی تابی بچه ها رو دید گفت :به نام با برکت حضرت زهرا که در بین شماست همتونو نورانی می بینم .
جدای از اینکه این انسان واقعا چشم برزخی داره یا نه احساس قشنگی پیدا کردم وزیر لب فی البداهه زمزمه کردم:
در عین گناه بار عامم دادند
سرمستی وشادییه تمامم دادند
ما را که نبود تا ابد این توفیق
دانم همه را به لطف نامم دادند


0