شعرناب

بلوغ شعر

بالاترین مرتبه کشف و شهود یک شاعر حضور خدا در شعر اوست. وقتی که خواننده از خواندن یک شعر منقلب می شود و این وضعیت او را به مبانی اخلاقی نزدیک می کند یا روح او را پر از آرامش و پاکی میکند می توان گفت که تعهد و آرمان در این شعر متبلور گشته است، و بالاترین این آرمان و تعهد جایی است که خواننده خدا را در شعر پیدا کند شاعران بزرگی مثل حافظ و مولوی به این مرحله از بلوغ شعری رسیدند و خواننده با خواندن اشعار آنها از عالم ناسوت دور می گردد چرا که غزل حافظ و مولوی با حضور معشوق ازلی ابدی نور روشن خداپرستی را در دلها نشر می کند.
عجیب خواهد بود اگر خواننده ای با این بیت حافظ مملو از نور خداپرستی و ایمان نشود:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یا این شعر مولوی:
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
در عصر حاضر نیز سهراب سپهری به درجاتی از این بلوغ شعری رسیده است:
آنی بود، درها وا شده بود
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود
مرغان مکان خاموش،این خاموش، آن خاموش، خاموشی گویا شده بود
آن پهنه چه بود: با میشی، گرگی همپا شده بود
نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ، پرده مگر تا شده بود
من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود
هر رودی، دریا،
هر بودی، بودا شده بود.
تنها ذکر نام خدا و مکارم اخلاقی دلیل بر بلوغ شعر از این جنبه نیست بلکه باید مخاطب خدا و اخلاق را در شعر لمس کند
این نوشته فقط دیدگاه شخصی اینجانب بود و هیچ منبعی ندارد


0