شعرناب

تب


نبض تب دارش هنوز توی خاطرم خاطره شد.
وای خدا کم دارم نمی دونم با چه زبونی بنویسم که به دلهای بی قراری چون خودم دلنشین باشه اما می دونم هر کس مثل من اگه عاشق باشه اگه یه روزی بر پای میز عدالتش نشسته باشه بی منطقی جوابش باشد خودش می داند که درد من از کدامین حرف است...
تب تنهایی نبض شب های جدایی آخرش نگفتی به من کجایی نه کلامی نه سلامی نه حرفی نه نقطه سر خط .
تب تنهایی درد جدایی نبض خدایی نگفتی مقصدت کجاست نگفتی دیدارمان به کجا باشد .
شب بارون زیر آسمون گریه چتر چراغ خیابون تنهایی سرمای بی تو بدون مگه میشه حس نکرد جای خالی احساستو .
من با تب های سردم تو با دستهای گرمت نوازشم کن حتی کنار این بخاری از جهنم گرمم کن .
به نام تب تنهایی سلام
به نام شب تنهای سلام
به نام درد تنهایی سلام
به نام جواب بی منطقی سلام
به نام تنها تنهایی سلام
و در آخر سلام تنهایـــــــــــــی
....


0