شعرناب

قصه دارکوب و ُ درخت

قصه ی پرنده دارکوب و درخت
درختان وقتی فرسوده می شوند، زیر پوست آنها حشراتی تولید و جمع می شوند که نه تنها پوست را می پوکانند بلکه گوشت درخت را هم از رطوبت تهی می کنند و می میرانند.
پرنده دارکوب هم، غذایش در کنار دانه های گیاهی، همین حشرات جمع شده در زیر پوست مُرده درختان است.
بنابراین اگر نیک بنگریم، دارکوب و درخت به هم وابسته هستند.
به این معنی که درختان از خود حرکتی مثل پرنده ندارند که بتوانند از خود دفاع کنند.
هرچند قدرت ِ ترمیم ِ زخم وارد شده بر پوست و تنه و شاخه هایشان را دارند.
اما وقتی حشرات، راه تغذیه ی پوست درخت را از گوشتش می بندند، دیگر کاری از دستش ساخته نیست و باید با چشمی نگران و دردآلود، خورده شدن ِ پوست و تنه اش را با درد و شکنج شاهد باشد.
در اینجا است که دارکوب به فریاد درخت می رسد.
زیرا دارکوب ها با شم ِ قوی ای که دارند، در جنگها پرسه می زنند تا درختانی را پیدا کنند که پوستشان خشک شده است.
وقتی چنین درختانی را پیدا می کنند، به سویش پرمی گشایند و با دو پنجه جلویی و نیز دو پنجه عقبی ِ پاهایشان، روی تنه درخت می نشینند و دُم ِ محکمشان را ستون قرار می دهند تا هنگام نوک زدن ِممتد و طولانی، تعادلشان به هم نخورد.
در واقع دارکوب ها هرچند برای بقا و تغذیه شان به پوست خشکیده درخت نوک می زنند تا با شکستن آن، حشرات جمع شده در زیر پوست را با زبان بلند و نوک ِ چسبانشان بخورند.
اما بطور برنامه ریزی شده و نیز جبر ِ طبیعی، خدمت بزرگی به درخت و طول عمر و سرپا ماندنش می کند.
زیرا اگر دارکوب نباشد، حشرات در ادامه خوردن ِ خوره وارش از تنه درخت، درخت را می میرانند.
این وابستگی دارکوب و درخت به قدری چشم گیر است که دارکوب ها لانه شان را در تنه درخت درست می کنند تا بتوانند ادامه نسل بدهند و از درختان جنگل به سهم خود حفاظت کنند.
ولی سوراخ کردن تنه درخت ابتدا برای درخت خوشایند و مطبوع نیست بلکه هم سر و صدا دارد که آسایشش را به هم می زند و هم زخمی که در اثر نوک زدن دارکوب در بدنش ایجاد می شود، درد می کشد.
پس در حالی که دارکوب برای لانه سازی به تنه درخت نوک می زند، درخت در یک حرکت اعتراضی در گوشش فریاد می کشد که چرا آسایش مرا بهم می زنی و تنم را زخمی می کنی؟
مگر نمی فهمی که درد می کشم؟
دارکوب هم در پاسخ می گوید، البته که می دانم و می فهم که لانه ساختان در بدن تو برایت دردناک است اما چه کنم که این بار ِ مسئولیت بر دوش من گذاشته شده است تا از تو حفاظت کنم.
درخت می گوید آیا می دانی من چقدر عمر می کنم؟
دارکوب گفت آری
درخت گفت تو چقدر عمر می کنی؟
دارکوب گفت یک الی دو سال
درخت گفت، پس تو چگونه می توانی از من که شاید بیش از هزار سال عمر می کنم، حفاظت کنی؟
دارکوب گفت با همین لانه درست کردن ها در بدن تو.
یعتی وقتی برای زمستانم در بدن تو لانه درست می کنم، همراه تو به خواب زمستانی فرو می روم و بهار با تو بیدار می شوم.
تو سبز می شوی برگ می دهی و به جنگل و طبیعت طراوت می بخشی،
من هم در این طراوت ایجاد شده توسط تو، جفتی پیدا می کنم و بعد از ماه عسل با هم به خانه بخت می رویم و‌ جوجه دار می شویم و این جوجه ها در طی نسل های متوالی از تو حفاظت می کنند.
درخت که این منطق خردمندانه ی دارکوب را شنید، به او آفرین گفت و از دارکوب خواست که به بچه هایش بگوید، وقتی تابستان می آید، خارش تنش را بگیرند
چون تابستان ها باران کم می آید و او نمی تواند حمام کند و تن و پوستش را تمیز نگه دارد.
از این جهت حشرات موذی مثل شپش که به جان تو می افتند در زیر پوست من جمع می شوند و قلقلکم می دهند.
من در آغاز از این قلقلک خوشم می آید و دوست دارم بیشتر قلقلکم بدهند اما بعد از مدتی دیگر پوستم بی حس می شود و می میرد.
بعد این حشرات مثل خوره به جانم می افتند تا منو بخورند.
پس خوشحالم تو با من دوست شدی و لانه در تنه ام درست می کنی تا نسلت ادامه پیدا کند.
این را بگفت و با هم به خواب زمستانی فرو رفتند تا در بهار در راه چشمان باز کنند.
احمد پناهنده


0