شعرناب

فقر لبخند

می خواهم پیکرم را بدون چون و چرا ،یک قد مانده به کوتاهی تو شبیه مثلث ناهمگون در دایره فقر لبخندت بیاورم
گاهی از طرز سخن بیدار می شوم
گاهی در حیطه یک واژه رایج قدری مسلم می شوم ،که برخلاف تصوروارونه چندمین شخص مخاطب یاغایب از گریز گمراهی توباشم .
آهای مفهوم شاعر شعر من
آهای گواه شده بر اشارت سنگ های ناشیانه افتاده از کوه
تصویر کدام روز ،آفتاب ترابه چنین حال انداختن ،آورده است
کدام شیوه نامعلوم ابداع نشانه های سرمشق یک وسوسه در نوسان آورده است
بگذار بیهوده مجبور شوم وکمی دلسرد در تنگای لفظی جفت کرده دوحرف برایم سخت باشد
بگذار دیرتر از همگان پیرامون یک واژه در قالب شگرد چیزی شبیه شکسته ها را در بدعت خود بیاورم
آنچه می خواهی در ترکیب یک اشاره چیزی هنرمندانه وهماهنگ لاف یک شنونده را خواهیشنید
گاهی در گفتار عادی تر از یک غیر معمول ذهنم ناسازتر از یک برداشت، گونه معین ترکیب ترا خواهد ساخت
محفوظ می شوم در سطر اول یک حافظه وپایین تر از هجای بی چند بخشی
ومتجاوزتر از نوشتار یک شاعر فرونشسته تر در آرمان خود
......................................


0