شعرناب

کاهو- سکنجبین و یک خاطره

کاهو-سکنجبین و یک خاطره
حتمن همه ی شما دوستان، که این روزهای ِ گرم اوایل تابستان را به مناسبت های مختلف، مثل با هم بودن در باغ وُ دشت وُ کنار ساحل یا کلبه چوبی در کنار ِ دریا و یا ایوان خانه، دور هم جمع می شدید و می شوید و بساط کاهو-سکنجبین را می گستردید و یا می گسترانید و دلی سیر از برگ های کاهوی ِ جوان را در کاسه ای از سکنجبین می زدید و می زنید و می خوردید و درون آتش گرفته تان را خنک و خوش طعم و ترش و شیرین می کردید، با من موافق هستید، که این خوراکی، زمانی دلچسب تر است که در یک بعد از ظهر داغ ِ هوای گیلان بعد از چرتی یا خواب قیلوله ای بیدار شویم و مادر خانواده یک سینی کاهوی شسته شده را در بساطی یا روی سفره ای بگذارد و در کنار آن یک کاسه ی بزرگ از سکنجبین که از سرکه و شربت آلبالو یا شکر و شربت های دیگر و مقداری نعناع ِ خشک شده و دلار درست شده است، قرار دهد و کاسه های کوچک و خالی را دور سفره بچیند و بعد تک تک اهل خانه را بیدار کند و دور این سفره بنشاند و به اصطلاح گرده کله یا گرده کلای* بزنند و آنگاه افراد خانواده که هنوز منگ خواب هستند با دیدن برگ های سبز و جوان کاهو، چهره شان شاداب و چشمشان براق شود، هر یک دستی به برگهای کاهو ببرند که مادر برایشان پاک و تمیز کرده و در سینی گذاشته است و بعد آن را در کاسه های سکنجبین بزنند و بخورند.
یادش شاد و یاد باد که مادر من در این روزها، نه تنها افراد خانواده بلکه همسایه ها و خویشان خود را به این سفره دعوت می کرد و با هم گرده کلای می زدند و کاهو و سکنجبین می خوردند.
در آن روزهای گذشته، دو نوع کاهو داشتیم که یکی کاهوی قپّه دار بود که برگهای وسطی اش، با هم گره می خوردند و فشرده می شدند و بعد مثل یک توپ از برگ کاهو که به هم بافته می شدند، شکل چشم نوازی را در چشم ها فرش می کردند.
دیگری کاهویی بود با برگ های دراز و سبز و تُرد که هم شیرین بود و هم خوردنی تر. به باور من این کاهو بیشتر با سکنجبین مزه می داد.
حتمن می دانید که مزه خوردن کاهو-سکنجبین، موقعی است که نه فردی بلکه جمعی و با گفتن لطیفه همراه باشد. زیرا باید با برگهای کاهو شاد و شاداب و خندان بود. آنقدر باید شاداب و خندان بود، که گاهی سکنجبین در خنده ی لطیفه ها، در گلو بپرد و وارد مری شود، و سرفه ات بگیرد و چشمت از اشک پر شود اما کماکان بخندی.
عجب روزهایی بود، روزهای جوانی در چمخاله
آن روزها در همین روزهای داغ و شرجی، دوستانی را برای کندن کاهو به باغات مختلف می فرستادیم و دوستان دیگر، شربت سکنجبین آماده می کردند.
ما هم که عاشق بازی والیبال بودیم، در حیاط خانه ی ساحلی مان بعد از یک بازی سنگین و نفس گیر، دور سفره ای می نشستیم که مامان-ابراهیم یکی از دوستان ما که نقش مادر را ایفا می کرد، آماده می کرد.
یعنی یک سینی کاهوی شسته شده را با کاسه ای بزرگ از سکنجبین وسط سفره می گذاشت و ما هم قحطی زدگان زمانه ی خودمان آنچنان می خوردیم که گویی چون گاوان به پوست خربزه و کاهو هجوم برده ایم.
البته این نگاه پنهان همگی ما نسبت به این نوع خوردن کاهو بود، اما دور سفره اعتراف نمی کردیم بلکه هرگاه برای واگویی خاطره و خندیدن، این روزهای ِ خوردن کاهو-سکنجبین را یاد می شدیم، رفتارمان را اعتراف می کردیم.
یادش شاد و یاد باد
بعدها که برای ادامه تحصیل به آلمان آمدم و ناخواسته، پایم در غربت ِ غمگین ِ غرب بند و زنجیر شد، به خاطر می آورم که در جمعی بودم که برای هیچ، زندگی مان را به بازی گرفته بودند.
نپرسید که کدام جمع؟
چون جایش اینجا نیست
روزی در گروهی از این جمع که با هم بودیم و داشتیم در یک هوای ملس و شرجی و گرم، کاهو- سنکنجبین می خوردیم،
دوستی که اهل جنوب ایران بود، برگ های سبز و جوان کاهو را در دستش می گرفت و به دوستان دیگر نشان می داد و بعد صدای گاو و گوسپند را بیرون می داد:
مع مع مع
یا
بع بع بع
بعد کاهو را در دهانش، بین دندان ها آسیاب می کرد.
و یا برگ کاهو را در دست می گرفت و به دهان تک تک دوستان دیگر نزدیک می کرد و با لرزاندن دو لبش، صدایی بیرون می داد که گویی به گوسپند تعارف می کند که برگ کاهو را از دستش بگیرد و بخورد.
حتمن شما دوستان متوجه شده اید منظورم از لرزاندن دو لب چی است؟
همه مان کم یا بیش در ماه قربان که ربطی به ماه های ایرانی ندارد، با گوسپند قربانی آشنا هستیم که پدران خانواده بویژه آنانکه که وضع مالی خوبی داشتند، چند روز قبل از به سلاخی کشیدن حیوان زبان بسته، گوسپند می خریدند و به دست بچه ها می سپردند که گوسپند را به علفزار ببرند تا کمی پروارتر شود.
بچه ها برای اینکه گوسپند را رام و حرف گوش کن کنند، مقداری کشمش در دست کوچکشان می گرفتند و به گوسپند نشان می دادند و بعد دولب خودشان را می لرزاندند و صدایی بیرون می دادند که حالت تعارف کردن به گوسپند داشت.
این دوست ما هم به تقلید از بچه های زمانه ی ما در آن ضیافت های کاهو-سکنجبین، برگ های کاهو را در دستش می گرفت و به تک تک دوستان با لرزاندن لب و صدا در دادن، تعارف می کرد و بعد خودش می خورد.
یادش شاد و یاد باد که دیگر میان ما نیست
نوش جانتان در این روزها که کاهو-سکنجبین می خورید
* گرده کلای به زبان امروزی یعنی دوره همی
احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )


0