شعرناب

نصیحت گرگ(حکایتی از: فریادنامه)

گرگ پیری با گرگ زادگان چنین گفت و در خاک خفت:
چو دست یابید بر خفته گلّه ای از گوسپندان، زنهار که جز گلو را مگیرید به دندان! چرا که گوسپند گلو بفشرده چنان است که گویی مُرده. نه خود به در بَرَد جان را، و نه بیدار کند دگر گوسپندان را.
گلو بفشرده کی حق می توان گفت؟
قلم بشکسته کی دُر می توان سُفت؟
هزار افسوس بر آن گلّه ای باد
که چوپانش تبَه گشت و سگش خُفت
(نصیحت گرگ_ فریادنامه)


0