شعرناب

پدر

پدرم استعدادی بود که حرام شد. کسی کشفش نکرد نقاش بود بی قلم مو و رنگ شاعر بود بی کاغذ و قلم ادیب بود بی دفتر و کتاب....
پدرم را کسی کشف نکرد
هنرمندی بود شاد... غمگین... دلتنگ...
از عالم و آدم آزاد
حقش روزمرگی نبود
پس بیشتر روزها را چشم می بست
تاب معمولی بودن نداشت
افسردگی نه شاخ دارد نه دم
به عالم رویا پناه می برد
من نیز فرزند خلفش شدم
با آن که خلاف نظرش
خط خطی هایم را با عشق می خواند
رنگهای درهم و نقش های
نقش بسته دفترم را
با ذوقی وصف ناشدنی زیبا می دید
او در کنارم بود و من ندیدمش
پدری مگر غیر از این است
دست حمایت را در نگاهش دیدم
صدای تحسینش را از برق چشمانش
پدر سالهاست که از دیارمان کوچ کرده
و به رویاهای دست نیافتنی اش
شاید دست یافته
دلتنگی
از دلم دست برنمی دارد
پدر....
28شهریور1400
آذر.م


0