سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    مثنوی عشق بخش پایانی قسمت اول

    شعری از

    طارق خراسانی

    از دفتر مثنوی عشق نوع شعر مثنوی

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۳ ۰۷:۵۸ شماره ثبت ۲۹۴۷۱
      بازدید : ۸۴۳   |    نظرات : ۱۳۳

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر طارق خراسانی

    توصیه می شود این قسمت را کامل بخوانید
    (ادامه گفتگو با یک قطره آب)
    آنچه می خوانید از زبان آب است

    آن همه پیغمبران نازنین
    برشما بخشید رَبِّ العالمین
    حضرتِ آدم ، که موسی و مسیح
    اِبرَهیم ، با آن بیانات فصیح
    آخرین ، آن خاتَمِ عشق آفرین
    وز محبت کهکشانی در زمین
    لیک آدم عاقبت آدم نشد
    در زمین ظلم و ستم ها کم نشد
    ما هراسانیم ازنوعِ بشر
    جمله گریانیم زین غوغای شر
    این بشر را زشت شد آیین زیست
    این همه ظلم و ستم از بهرِ چیست؟
    دیده باشی وه چه خون ها ریختند
    سُرب و خون را خود به هم آمیختند
    ما خبر داریم از دیروزیان
    بَـد زیان ، زیبا زیان ، نوروزیان
    با خبر از کوه و صحرا بوده ایم
    در سَما ، تا قَعرِ دریا بوده ایم
    هرچه پیغمبر که آمد دیده ایم
    دست و صورت پای شان بوسیده ایم
    گرگ و میش و جمله مرغانِ هوا
    هرچه موجوداست درارض و سما
    جمله نوشیدند مارا شادمان
    جنگ و دعوایی نبوده درمیان
    لیک راهِ ما ، یکی برکس ببست
    بهر ما ، دندان و پهلویی شکست
    ما تَجلی گاهِ ذاتِ داوریم
    با خدا و در زمین تا آخریم
    هر کجا گر ذَرّه ای باشد ، خدا
    آگه است از آن ، چه دارد درخفا
    زین سبب آورد ، پیرِعاشقان
    این سخن را با شما خود در میان
    «عالَمی شد محضرِ ذاتِ خدا
    آگه است ایزد ز اعمالِ شما»
    معصیَّت آخر چه سودی داده است؟
    جز بلا ، غیر از خَمودی داده است؟
    شادیِ ایزد ، زِ بَنده بَد بوَد؟
    برلبانی موجِ خنده بَد بود؟
    وه ، که این انسانِ غافل در حیات
    دور از مَعروف و شد با مُنکرات
    ظلم بی حَدَش بُریده راهِ او
    نیست دنیا ، عالَمِ دلخواهِ او
    ظلمِ ظالم عاقبت بَر خود رَوَد
    آتشی افروزد و در خود بَرَد
    کس ندیده ظالمی در روزگار
    تخت و جاه او بماند پایدار
    گر که تختِ جم ، زِاسکندرشکست
    آهِ مظلومی به درگاهی نشست
    گر ستمگر قامتِ سروی بُرید
    تیرِ غیبی ، سینه ی او را دَرید
    این فسانه نیست ، ما بس دیده ایم
    برشبِ تاریک شان ، خندیده ایم
    «از مکافاتِ عمل غافل مشو
    گندم از گندم بروید جو ز جو»
    مار، ما را خورد و زهری آفرید
    گُل بنوشیده ست و شهدی برگـزید
    بس به ما ، زهری بشر افزوده است
    جانِ شیرینی ، زِ تن بِربوده است
    آنچه می گوییم را نشنیده ایم
    کان به چشم خویش عمری دیده ایم
    گاه قاضی ، ناگهان غازی شود
    درپیِ کُشتارِ شهبازی شود
    «عین قضات» آن شکوهِ جاودان
    کُشته شد از کینه ی نابخردان
    ما خبر داریم از «کنفوسیوس»
    طالعِ او شد ستاره «سیریوس»
    عقلِ را بُد حسرتی در علمِ او
    جهل در "چین" ، برحکیمی شد عدو
    باده یِ نور است علمِ عاشقان
    نیست از ظلمت به آن دانش ، نشان
    تاک را نازم حلالش هرچه خورد
    باده ای آورد و غم از سینه بُرد
    عارفان را دیده بارانی کنیم
    کارها یِ خوب پنهانی کنیم
    گاه در قُطبِ شمال و گه جنوب
    گه درونِ چشمه ای زیبا و خوب
    اختیاری نیست برما هرچه دوست
    امر فرماید ، همانا امر اوست
    مرغِ خوش خوانی پریشان می سرود
    آدمی آتش به جان ما گشود
    باغ ها ی پُر زِگل ، سنگی شدند
    درپی زشتی ، بَد آهنگی شدند
    بر خدا سوگند مرغی در قفس
    ما ندیدیمش به شادی یک نفس
    آرزوی هر سپیداری بوَد
    کان ، نخواهد قامتِ داری بوَد
    ما جنایت ها زانسان دیده ایم
    چرخ را از او پریشان دیده ایم
    سالها همراه زندانی شدیم
    همدم موجِ پریشانی شدیم
    لیک آخر ما چه گوییم از بشَر
    جان به لب گشتیم وهم آسیمه سَر
    شادمان انسان شود گاهی زعلم
    لیک ، او را نیست آگاهی زعلم
    علم پنهان است در ما ، بیکران
    آدمی هرگز ندارد زان نشان
    آنچه انسان دارد از دانش به دست
    جز تباهی ، چیز دیگر نیست ، هست؟
    ما خبر داریم از فردایِ تان
    هم از این دنیا و آن دنیایِ تان
    "روس" ها آخر مسلمان می شوند
    تابعِ آیاتِ قرآن می شوند
    هشت ریشتر زلزله آید به غرب
    پند ها گیرد از آن ، اقوامِ حَرب
    نی که یک ، ده ها پدید آید ز آن
    تا بشر خیزد از این خواب گران
    شرق و غرب عالمی ، در ماتمی
    ماتمی ، سلطان ز غوغای غمی
    کودتا در خاکِ تُرکان دیده ایم
    این ستم ، از سوی شیطان دیده ایم
    لیک ، آذربایجان خیزد زجا
    بهریاری سوی آنان یک صدا
    مُلکِ "توران" است ، آذربایجان
    خاکِ خوبان است ، آذربایجان
    "ترکیه" بازوی قرآنِ مُبین
    می شود قدرت ، ز رَبِّ العالمین
    "کعبه" آری می شود ، درگاهِ عشق
    می شود آن کعبه ی دلخواه عشق
    گرچه ایرانی اساسش برنهد
    "وحدت ادیان" از آنجا سَرزَند
    چرخ بعد از جنگ سوّم بی امان
    هِجرتی دارد به سوی عاشقان
    غرب ، تَسخیرِ خردمندان شود
    جایگاهِ عِزَّت و ایمان شود
    «ما سَمیعیم و بصیریم و هُشیم
    با شما نامحرمان ما خامُشیم »
    » 
    آن گفته ی پُر گُهــر ز حیدر 
    در دیده ی ماست کان مصَوَّر
    از سوی شمال ، همّتِ عشق
    آید به جنوبِ عزتِ عشق
    «
    ایزدِ دانا به ما فرموده است
    کارِ "روباهِ جهان" بَد بوده است
    اودریده سینه ی مرغانِ عشق
    دیده خواهد شد زما ، طوفانِ عشق
    عالم آرای جهان دستور داد
    جمله خاکِستان غم ، نابود باد
    از خداوندِ رحیم و مهربان
    حضرتِ داور، وجودِ جاودان
    بندگانش را از ایشان شد سئوال
    خود چکونه؟ گفت:«ازقطبِ شمال
    منجمد را امرِ سیالی دهم
    قدرتی بر ذرِّگان ، عالی دهم
    باد را گویم ، به یاری بَرشود
    تا شما را ، سرعت افزون تر شود
    رو به سوی آن جزیره باشتاب
    تا شود آن خاک ، آری غرقِ آب»
    ما به فرمانیم و هرچه امرِ اوست
    ما "سونامی" می شویم از امرِ دوست
    هرچه برما حضرتِ رحمان ، سرود
    یک صدا گفتیم :«بر ایزد درود»
    کاش آنان متّحِد با حَق شوند
    برگروهِ عاشقان مُلحَق شوند
    خطِ بُطلان بر خطِ مُنحَط زنند
    هرچه بَد ، از دفترِ خودخَط زنند
    تا که ایزد رای خود باطل کند
    امنیت را هدیه برساحل کند
    این بشر رخنه در آیین می کند
    گاه ما را سخت و سنگین می کند
    از "هیروشیما" ، "ناکازاکی" مگر
    بی خبر باشد که ابنای بشر؟
    کیست در دنیا نداند زان ستم ؟
    دیده ایم آنجا ، که از غولان ستم
    با"اَتُم"، تا روشنایی همدلی است
    بارِ سنگین است و کار مشکلی است
    لیک چون در راهِ دانش بوده ، ما
    می پذیریم این همه جور و جفا
    مُنزَجِر هستیم امّا از نِزاع
    کاش انسان هم کند با آن وِداع
    «یوری» و«والتر»، «لوئیسِ» مهربان
    «هِوِسی» ، «هافر» ،«اینشتین» درجهان
    کی پیِ نفسِ پریشان بوده اند؟
    درپیِ خدمت به انسان بوده اند
    یادمان آید که از یک آبشار
    سرنگون بر رود گشته رهسپار
    مردمی از دیدنِ ما شادمان
    دَف زنان آنان و ما هم کف زنان
    شادی ما شادی پروردگار
    غمگنان را بی گمان ما غمگسار
    آب درمانیِّ ما ، بُد از قدیم
    کاین عنایت شد زدادارِ رحیم
    لحظه ای ما سوختیم ازیک بلا
    بود آن یک فاجعه در کربلا
    نوری آمد روبرو با او شدیم
    ذاکرانِ ذکرِ الا هو شدیم
    مشک بردستی ، نگاهش پر امید
    تشنه لب ، یک قطره ازما کی چشید!
    مشکِ خود آورد و ما درآن شدیم
    راهیِ منزلگه خوبان شدیم
    شادمان بودیم ، نوشد ماهِ ما
    اشرفِ آدم ، به گیتی شاهِ ما
    لیک تیغی سینه ی مَشکی شِکافت
    قطره ای ازما به شَه ، راهی نیافت
    داستانی خود دگر بود از حسین (ع)
    خاک گویی تشنه تر بود از حسین (ع)
    تشنگی آنجا غمِ عظما نبود
    دردِ خوبان تشنگی تنها نبود
    نانجیبی درپیِ نَفسِ پلید
    نقشه ی نابودی دین می کشید
    دینِ حق را مُضمَحِل می داشتند
    زشتی خود را چِگِل می داشتند
    فتنه گر، سر ها زپیکر ها ربود
    سیم را بهتر ز دین دانسته بود
    حق پرستان درپی اجرایِ حق
    حق ستیزان کارشان چون ماسَبَق
    آسمان از آن ستم بی تاب شد
    خاک آنجا از خجالت آب شد
    دین احمد (ص) را شبیخون زد ستم
    کربلا شد صحنه ی غوغای غم
    ماهیانِ تشنه ی دریای عشق
    خوش نهاده جان خود در پای عشق
    عشق برآنان تبارک گفت و "جان"
    آفرین بشنید و شد برآسمان
    آنچه باید بود ، آنان بوده اند
    رنج ها بُردند و خوش آسوده اند
    تا بخواند نسلِ ایمان سرگذشت
    سید والای شان از سَر، گذشت
    لاله سان ، قسم به ذاتِ کبریا
    داغ عشقی را به دل داریم ما
    "محتشم" ، گویی که با چشمانِ جان
    دیده بود او، این شکوهِ عاشقان
    زین سبب با اشکِ خون شعری سرود
    بس مَلَک از آسمان آمد فرود
    تا بخوانند آن سرود پاک را
    تا فرو ریزند ، برسر خاک را
    »
    «بازاین چه شورش است که درخلق عالم است؟
    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتـم است؟
    این صبح تیره باز دمید از کجا کز و
    کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
    گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب
    کاشوب در تمامی ذرّات عالم است
    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
    این رستخیز عام که نامش محرم است
    در بارگاه قدس که جای ملال نیست
    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند 
    گویا عزای اشرف اولاد آدم است [21] »
    «
    گفته ایم این نکته ها را مو به مو
    با بشر آری ، برابر، روبرو
    بر خدا سوگند و برجانِ سبو
    نیست موجودی به سفاکی او
    این شنیدی گفت شیطانِ لَعین
    بالبی پُر خنده ایزد را چنین:
    « نادِمَم از آن خطا ، حق باخداست
    سجده خواهم کرد ، گو آدم کجاست !؟ »
    گفت ایزد در جوابش این سخن:
    «رانده ی درگاه و اینک بی وطن
    بندگانم گر چه اینک کم بود
    یک تن از آنان که یک عالَم بود
    دارم آری بندگانی پاک دل
    در مُقام پاک شان باشی خجل
    برحفاظت ، حافظِ ایشان شدم
    من نگهدارنده ی آنان شدم»
    برخودت بنگر تو طارق ، آدمی؟
    یا که ابلیسی تو را زد ، در دَمی؟
    فکر کن ، اندیشه کن ، توکیستی؟
    عاشقی ، آزاده ای ، توچیستی؟
    جانِ تو یک مَرکبِ شیطانی است؟
    یا سوارَش عاشقی سُبحانی است؟
    لحظه ای انسان اگر غافل شود
    برسرای اهرمن سائل شود
    ما به تو گوییم ، چون دریا دلی
    نکته سنجِ و نُکته گویِ مَحفلی»
    *** 
    قطره می گفت و زِچشمم شد روان
    سیلِ خونی سویِ آن قطره دوان
    بوسه ها ، بر گونه ، گوناگون زدند
    طرحِ زیبایی ، زآب و خون زدند
    وای اگر ، خشم الهی سَرزَنَد
    آتشی ایزد به خشک و تر زَنَد
    آن دو را دستور ایزد وَصل باد
    وای اگر دستور فَصلَش  بَردَهاد
    آنکه خاموشی شدَش گاهِ بلا
    کی بوَد او بنده ی خاصِ خدا؟
    پندِ پیرانِ خِرَد را گوش کن
    آتش نفس ای بشر ، خاموش کن
    ما نه این پیکر که چیزِ دیگریم
    جمله جانیم و ز کوی دلبریم
    پیکر آری می توان در خاک داشت
    مرغِ جان را جانب افلاک داشت
    نفس اگر ممزوج گردد با خِرَد
    مرغِ فرشی را به عرشی می بَرَد
    همچو صَدرا برنشسته در کَهَک
    بی پر و بالیم و پَرّان تا مَلَک
    آنچه ایزد درنِهاد ما نَهاد
    وان به دانایی ستم بُرد از نِهاد
    یاد بادت ، تا ابد در یاد باد
    اتحاد است ، اتحاد است ، اتحاد
    اتحاد ، یعنی : که دیگر خواه باش
    دل بگیر از چرخ و با الله باش
    تا جهانی دیگر و زیبا ی هست
    دل بگیر از این جهانِ دون و پست
    بحثِ من باشد نگارا ماهوی
    نیست هرگز آفرینش را دوی
    تو منی و من توام ای جان من
    بی شک اینک این بود ایمان من
    «جانِ گرگان و سگان از هم جداست
    متّحد جان های شیران خداست»
    شعرروزم افتخار وحدت است
    این سخن آیینه دار وحدت است
    »
    آنجا که عشق
    سایه ی خود گُسترانده بود
    یک تن نگفت :" من "
    یک تن نگفت :" تو "
    آنجا،
    سخن زمن و تو،
    گناه بود،
    جمعی نشسته و
    یک تن شُمار بود...
    «
    گرکسی کُشتی تو کُشتی خویش را
    نان بَری بَرخود ، دهی درویش را
    شیر ، کی دیدی که شیری کُشته است؟
    آدمی را کُشته از خود ، پُشته است
    مور را دیدم ، که دایم در تلاش
    لحظه ای غافل نشد خود از مَعاش
    در تَعاون از بشر بالاتر است
    هِمَّتَش از آدمی والاتر است
    بوسه ی موران نگارا دیدنی ست
    داستانِ مورچِگان بشنیدنی ست
    پاسبان ، گیرد اگر رشوه ز دُزد
    سگ گرفته دُزد را بی اَجر و مُزد
    نیست فاسد تر ز انسان در زمین
    خود پَرست و غافل و غم آفرین
    آدمی را من چه گویم از فساد
    بهرِ یک گندُم بهشت از دست داد!!
    گر خدا اشرف مرا نامیده است
    زشتی از من دید و آن پوشیده است
    لطف او باشد ، مگر آدم شوم
    درپیِ زشتی نگارا کم شوم
    وه که ما در وادیِّ غفلت شدیم
    درپیِ شیطان بدین علت شدیم
    برخدا سوگند دیدم عابدی
    بر حرام آورده ، دست و ساعدی
    حیله ها بگذار و مرد راه شو
    در زمین آزاده ای ، دلخواه شو
    دل نمی گوید ، ستم بَر هم کنید
    دل نمی گوید ،جهان پُر غم کنید
    دست بردار، ای بشر ازبُخل و کین
    خود پسندی بَس ، دگر را هم ببین
    ای برادر بس بود ، صد قرن خواب
    از ریا پرهیز باید "شیخ و شاب"
    بحرِ عشق ما چرا آلوده شد؟
    دوست گریان دشمنی آسوده شد؟
    وای اگر واعظ ریاکاری کند
    از وفا برعهد ، خودداری کند
    وای اگر حرفِ دل و افکار او
    از قضا گردند با هم روبرو
    از علی (ع) گفتن سخن ، فرزانگی ست
    فقر اگر فَخر است ، فَخرِ ما ز چیست؟
    »
    آنان که بـه کـار حـیـله پـرداخته اند
    برفـرش ، بســاط حُـقـه انـداخته اند
    فرمود علی (ع) که حق مظلـوم بود
    آن کــاخ ، که اشقیا بپا ســاخته اند
    «
    دل فدای مردم اهلِ وفا
    جان نثارِ جمله یاران خدا
    مثنوی شد حاصلِ تدبیرِ عشق
    ای دل و جانم فدای پیرِ عشق
    پایان قسمت اول
    ۱۶
    اشتراک گذاری این شعر
    ۶۸ شاعر این شعر را خوانده اند

    طارق خراسانی

    ،

    مهرداد رنجی(رنجور)

    ،

    آگاه ( بختیاری )

    ،

    ساحل شیدا(ساحل)

    ،

    محمد مير سليماني بافقي(باران)

    ،

    اسماعیل علیخانی

    ،

    عباسعلی استکی(چشمه)

    ،

    علی اصغر اقتداری (حرمان)

    ،

    محمد نوزادي

    ،

    نگار حسن زاده

    ،

    فاطمه رها

    ،

    خدیجه زینالی ( مهربانو)

    ،

    مژگان روحانی

    ،

    ابراهیم اشراقی

    ،

    منصور دادمند

    ،

    بهنام مرادی ( بهی )

    ،

    نسيم خسرونژاد صبا

    ،

    هدیه قادری( مهتاب)

    ،

    عادل دانشی

    ،

    حسین رضایی

    ،

    کیوان رادفر

    ،

    صفیه پاپی

    ،

    زهرا کاظمی

    ،

    سید حاج فکری احمدی زاده(ملحق)

    ،

    حمید راد ( احسان )

    ،

    عليرضا حكيم بيرانوند

    ،

    فرهنگ باریکانی (صالح)

    ،

    ماه بانو

    ،

    زهره هاشم آبادی

    ،

    علی ناصری(عین)

    ،

    محمد علی شیردل

    ،

    شیوا شاکری پور(ساغر)

    ،

    بهزاد رستمی

    ،

    مینا علی زاده

    ،

    رضا محمدصالحی

    ،

    فروزان شهبازي

    ،

    حوریه هاتف

    ،

    احمد رشیدی مقدم (گمنام)

    ،

    باقر اللهیاری

    ،

    یاسر شفیعی( تائب)

    ،

    اوکتای سلامی

    ،

    میثم دانایی

    ،

    فرامرز فرخ

    ،

    ناهید معین (پوپک)

    ،

    احمد حمیدی راد (سیاوش راد )

    ،

    رضا نظری

    ،

    هوشیار فرازمند

    ،

    منوچهر مجاهدنیا

    ،

    تینایاسین

    ،

    محمد

    ،

    مرتضی کشاورز (تفاوت)

    ،

    منصور شاهنگیان

    ،

    خیلی وحشی( علیرضا)

    ،

    هاشم دانش مایه(دانش)

    ،

    جوادرحیمی(راحم)

    ،

    پژمان میکائیل

    ،

    کاظم علمی

    ،

    قلب شیشه ای

    ،

    الناز مهدوی

    ،

    مونس حسینی

    ،

    حسن عباسي

    ،

    حمید لاور

    ،

    طلعت خياط پيشه (طلاي كرماني)

    ،

    حسن دولتی (درویش)

    ،

    معصومه بیرانوند

    ،

    مهدي ازوج (هومن )

    ،

    علی اسدالهی دشت بیاض

    ،

    فرهاد مهرابی

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0