شعرناب

بی اندازه

اندازه چشم انداز خود که نمی بینی ،اندازه انداختن یک مهره دوباره برخیز
نمی خواهم باری از اندازه ها را بر دوشت بگذارم
دوش ،دوش انداز ،دوش به دوش کسی می خواست متر و پارا متر رانشان من بدهد
اگر نتوانستم باتو هم اندازه شوم هرگز دوباره سعی نخواهم کرد که باری به اندازه تو باشم
خوب می دانم برای رویا رویی باتو باید جفت به جفت چشمانت خط سیر نگاهت را باید اندازه گرفت
خیاط گاهی عصبانی می شود جیب هایم را ناهمگون با نخ وسوزن می خواست به شکلی که شبیه جیب نباشد هم اندازه کند
جلوتر از من پیاده رو پاهای عقب افتاده را به سطح ناهمگون در زمین به شکل دورانی در خیال خود هم اندازه می کرد
چقدرباید اندازه شد تاکسی بفکر اندازه ات نباشد
کفش اندازه
پیراهن اندازه
شلوار اندازه
نه جور دیگرمی شود اندازه را به جهاتی دیگر قبول کرد
چشم ها گاهی بی اندازه خیره می شوند به در
دلها بی اندازه شکسته می شونددر پی هم
گلها بی اندازه له می شوند زیر پا
پا به پا بی اندازه همراه من بیا
پا به دل بی اندازه با دل من باش
کدام اندازه از چشم تو افتاد تا خطی از تمام بی اندازه ها رابرای تو باقی بگذارد
جوری در جوی رودخانه سیلان شو تا شبیه متناسب در اندازه آب بی اندازه شناور شوی
گاهی به سرم می زند برای تو بی اندازه نامه بنویسم وبگویم که همیشه نشان به آن اندازه ، بی اندازه دوستت دارم
آری به پیشوازت کفشهای اندازه بهم را می پوشم
آری آن پیراهن اندازه بر تن رامی پوشم تا بی اندازه بتوانم با تو راه بروم
چه زیباست آن اندازه در بی اندازه
سالهاست شبیه هر چه می خواهی کمی قدراست تر خودرابه بالاترین اندازه ممکن می رسانم تا بی اندازه ممکن مرا پذیرا باشی
اندازه شکست تا به غایت خودرا به بی اندازگی برساند
با احترام محمدرضا آزادبخت


0