شعرناب

نهال زیتون

دخترک به نهال زیبای زیتونش نگاه کرد و گفت تو آنقدر خوبی که میتوانی همه را خوشبخت کنی ،تو را پرورش میدهم تا همه ی مردم بتوانند خوشبخت زندگی کنند! نهال را کاشت و آبیاری کرد تا پراز میوه های خوشمزه و درخشان زیتون شد، مردم هم میخواستند با این میوه ها هم زیبا شوند هم سیر شوند هم خوشبخت، رهبر باغ میوه ها هم همین را میخواست و از همه میخواست طمع نکنند و به قانون عمل کنند! خب حالا وقتش بود افرادی داوطلب شوند که میوه ها را جمع آوری کنند، و افرادی هم داوطلب شوند که میوه ها را بسته بندی کنند و در مناطق مختلف باغ بفروشند! سه نفر به نام طمع کار و متوسط و باتقوا داوطلب جمع اوری شدند و سه نفر هم به نام های خوب و بد و خنثی داوطلب فروش آنها شدند البته همه ی این افراد به نظر خوب و بخشنده می آمدند و بهتر از بقیه ی مردم کارکرده بودند ، روز اول همه چیز آرام بود روز دوم آقای طمع کار که خوب سیستم اطرافش را شناسایی کرده بود به آقای متوسط گفت، اوه متوسط میبینی ما چقدر کار میکنیم! هنوز نه ویلا داریم نه ماشین، بیا از دخترک دستمزد پنج برابر درخواست کنیم و اگر قبول نکرد اعتصاب کنیم! متوسط قبول کرد و دخترک مجبور شد برای اینکه بیشتر کارگرانش را از دست ندهد قبول کند! بعد باهم سر راه آقای باتقوا چاهی گذاشتند که از شرش خلاص شوند، آقای طمع کار که خیلی این پول زیر زبانش مزه کرده بود دوباره به شناسایی طبقه ی بالاتر پرداخت دید آدم خوب کالسکه ای را کرایه کرده و با آن میوه ها را به دست مردم می رساند کالسکه را خرید و به آدم بد هم پول داد تا با مشارکت هم خوب را از کار بیکار کنند و باز قیمت میوه ها را بالا ببرند! پند های رهبر روی خنثی اثر نداشت چون آقای طمع کار با آقای بد ،مخ متوسط وخنثی را با استفاده از شناخت ترس ها و آنچه میخواست زده بودند ،خوب خون دل میخورد و قبول کرد و تنها فروشنده ای شد بی کالسکه و قیمت بالا میوه ها را بدست مردم می رساند مردم اعتراض داشتند و آدم بد هم برای اینکه رهبر شود در هر مهمانی که نقال بیشتری داشت ازین فضای مسموم برای ضربه به رهبرباغ داستان استفاده میکرد،رهبر هم که با قوانین دربار آشنا بود می‌دانست باید مدارا کند تا خوب های سیستم بیشتر شوند چون این جریان قدرت اگر نون نخورند با دستکش های چرمی و بدون گذاشتن اثری محوت میکنند...
از ماست که بر ماست....


0